با لباس راه راه آبی سرمهای، در حالی که دستبند و پابند دارد، در راهروی دادگاه منتظر محاکمهاش است. خانواده مقتول هم در فاصله کمی از او روی صندلی نشستهاند و سعی میکند نگاهش را از آنها بدزدد. منشی دادگاه نامش را صدا میکند و میخواهد وارد شعبه شود.
در حالی که صدای کشیدهشدن زنجیر پابندش روی زمین سکوت راهرو را شکسته وارد شعبه میشود تا درباره قتلی که انجام داده از خود دفاع کند. قتل را قبول دارد، اما میگوید، خشم لحظهای باعث شد زن جوان را به قتل برساند و الان پشیمان است.
چند سال داری؟
۵۰ سال.
سابقه داری؟
بله سابقه مواد دارم.
معتادی؟
تریاک میکشم. گاهی نیز مشروب میخورم.
الان به چه اتهامی اینجایی؟
قتل زنی به نام مینا.
چرا او را کشتی؟
چون اهل خیانت بود.
همسرت بود؟
نه.
چطور با او آشنا شدی؟
من در یکی از شهرهای حاشیه تهران کار میکنم. یک روز برای خرید سیگار از کارگاه بیرون آمدم و متوجه نگاه سنگین زنی روی خودم شدم. سمتش رفتم و پرسیدم در ظاهر و تیپم مشکلی دیده که اینطور به من خیره شده که برعکس از تیپ و ظاهرم تعریف کرد. تا آن موقع کسی از من تعریف نکردهبود و به همین خاطر او را به بستنی دعوت کردم که قبول کرد. در آن حوالی یک آبمیوه فروشی بود که به آنجا رفتیم و وقتی متوجه شدم تنهاست، شمارهام را به او دادم و ابتدا هفتهای یکبار تلفنی صحبت میکردیم.
چرا هفتهای یکبار؟
میگفت از شوهرش جدا شده و پدر و برادرهایش خیلی روی رفت و آمد و تماسهایش حساس هستند و اگر بفهمند با من صحبت میکند، او را میکشند.
تو هم باور کردی؟
طوری وانمود کرد که باور کردم. یک بار به این محدودیت هایش اعتراض کردم که مجبور شد قرار بگذارد. یک ساعتی در یک پارک بودیم، اما خیلی استرس داشت و مدام اطرافش را نگاه میکرد.
بازهم شک نکردی؟
نه. طوری استرس داشت که من هم ترسیدم و گفتم برو خانه و تصمیم گرفتم به رابطهام با او پایان دهم.
پس چرا ادامه دادی؟
چند بار زنگ زد و جواب ندادم. یک روز پیام داد عاشق من شده و اگر جوابش را ندهم خودکشی میکند. من هم مجبور شدم جوابش را بدهم و این بار در خانهام قرار گذاشتیم.
میدانست معتادی؟
وقتی به خانهام آمد، جلوی خودش تریاک کشیدم و حتی به او تعارف کردم که گفت اهل قلیان هم نیست چه برسد به تریاک. راستش بعد از این قرار من هم علاقهام به او زیاد شد و دلبستهاش شدم و از او خواستگاری کردم، اما جواب رد داد و مدعی شد شرایط خانوادهاش برای طرح این موضوع مساعد نیست. من هم قبول کردم.
تو زن نداشتی؟
نه. سه سال قبل از این ماجرا همسرم بهخاطر اعتیادم طلاق گرفت و حضانت فرزندمان را به او دادم. تنها در همان شهر و در نزدیکی کارگاه زندگی میکردم.
خب چه شد او را کشتی؟
گفتم که، خیانت کردهبود و من از خیانت بدم میآمد.
یعنی با مرد دیگری هم دوست شده بود؟
نه. ماجرا بدتر از این بود. او شوهر و زندگی داشت و این موضوع را از من مخفی کردهبود.
چطور متوجه شدی؟
یک روز که به خانهام آمدهبود، دوباره موضوع خواستگاری را مطرح کردم که قبول نکرد. حتی گفتم بیا صیغه بخوانیم که این را هم قبول نکرد. آنقدر اصرار کردم که ناگهان بغضش ترکید و توضیح داد، شوهر و سه بچه دارد و به خاطر اختلافاتی که با شوهرش داشته با من دوست شدهاست. وقتی این موضوع را شنیدم انگار دنیا روی سرم خراب شد. او در این مدت هم به شوهرش خیانت کرده و هم مرا فریب دادهبود. عصبانی شدم و به طرفش حمله بردم که شروع به داد و فریاد کرد. وقتی به خودم آمدم، دستانم دور گلویش گره خوردهبود و صورتش کبود شده و نفس نمیکشید.
با جسد چه کردی؟
تا ساعتها شوکه بودم و باورم نمیشد یک نفر را کشتهام. یک لحظه کنترل اعصابم را از دست دادم و این اتفاق تلخ رخ داد. ابتدا تصمیم گرفتم آن را تکه تکه کنم و در سطلهای زباله در شهر رها کنم، اما نتوانستم این کار را انجام دهم. من از کشتن آن زن پشیمان بودم حالا چطور میتوانستم جسد او را تکهتکه کنم؟ تصمیم گرفتم برای آرامش روحش، جسد را دفن کنم. نیمهشب جسد را داخل پتو پیچیدم و در صندوقعقب ماشین گذاشتم و به بیرون شهر برده و دفن کردم.
پس از آن به محل دفن جسد نرفتی؟
نه. عذاب وجدان داشتم و جرات رفتن به آنجا را نداشتم.
چطور دستگیر شدی؟
وقتی به خانه برگشتم متوجه شدم کیف او در خانه ماندهاست. داخل کیف را بررسی کرده و تلفنهمراهش را پیدا کردم. کیف را داخل سطلزباله انداختم و تلفنهمراه را هم به کارتنخوابی دادم. وقتی خانواده مینا متوجه ناپدیدشدن او شدند، شکایتی را در پلیسآگاهی مطرح کردند و ماموران با ردیابی تلفنهمراه او به مرد معتاد رسیدند و با بررسی تماسهایش مرا پیدا کردند و دستگیر شدم. وقتی به پلیسآگاهی منتقل شدم، میدانستم راهی برای فرار ندارم و به قتل اعتراف کردم. بعد از اعتراف من به این قتل، ماموران راهی محل دفن جسد شده و پیکر مینا را بیرون کشیدند.
میدانی چه سرنوشتی در انتظارت است؟
قصاص. خانواده مینا برای من قصاص خواستهاند. من به آنها حق میدهم و شرمندهشان هستم. حق نداشتم مینا را بکشم و باید رابطهام با او را قطع میکردم. یک لحظه عصبانیت باعث شد دست به قتل بزنم.
حرف آخر
نمیخواستم سه بچه مینا را یتیم کنم و امیدوارم یک روز مرا ببخشند.