چرا جوانان کمتر ازدواج می‌کنند؟

وقتی حرف از ازدواج می‌شود، صحبت درباره بسته‌های تشویقی ازدواج هم بالا می‌گیرد؛ از اپلیکیشن‌های همسریابی و وام ازدواج ۱۵۰ میلیون تومانی جوانان گرفته تا تسهیلاتی برای اشتغالزایی و فرزندآوری.

خبر را برای من بخوان

به گزارش سایت طلا، وقتی حرف از ازدواج می‌شود، صحبت درباره بسته‌های تشویقی ازدواج هم بالا می‌گیرد؛ از اپلیکیشن‌های همسریابی و وام ازدواج ۱۵۰ میلیون تومانی جوانان گرفته تا تسهیلاتی برای اشتغالزایی و فرزندآوری. با این وجود مشکلات همچنان پابرجاست و بسته‌های تشویقی هم آنقدر گره دارد که باز هم جوانان رغبتی به ازدواج نشان نمی‌دهند.

ازدواج را می‌توان یک سرمایه اجتماعی تلقی کرد که زن و مرد بر پایه یک سلسله باورها، ارزش‌ها و روابط اجتماعی به طور مشترک سرمایه‌گذاری می‌کنند. هر چقدر که ریسک این سرمایه‌گذاری کمتر باشد، پیامدهای آن قابل پیش‌بینی و احتمالاً مطلوب است و برعکس هرچه ریسک آن افزایش یابد، پیامدهای آن در زندگی فردی و اجتماعی زنان و مردان، غیر قابل پیش‌بینی و احتمالاً ‌نامطلوب است. ازدواجی که در بستر و شرایط مناسب اجتماعی، بر پایه عشق، ایمان، اعتماد و تعهدات متقابل اسـتوار شده و مبتنی بر سیستم پیچیده‌ای از وابستگی‌های دوجانبه است، پیامدهای اجتماعی آن نیز قابل پیش‌بینی و مطلوب خواهد بود، بنابراین خطرپذیری آن هم کاهش پیدا می‌کند.

امروزه میزان رشد جمعیت در دنیا روندی کاهشی دارد و معمولا ازدواج در سنین بالا صورت می‌گیرد. همچنین واحد خانواده به طور متوسط دارای فرزند کمتری است. در جوامع غربی، شکل جدیدی از خانواده تحت عنوان همزیستی مشترک، خارج از قالب ازدواج رسمی و قانونی، متداول و روندی افزایشی به خود گرفته و نسبت ولادت‌های خارج از ازدواج‌های مشروع تا حد زیادی در جامعه غربی افزایش پیدا کرده است.

قبل از انقلاب متوسط سن ازدواج مردان در سال ۱۳۴۵ با حدود ۲۵ سال نسبتا بالا بوده است. در سال ۱۳۵۵ با رونق نسبی در اقتصاد کشور سن ازدواج به ۲۴.۱ سال کاهش پیدا کرد. بعد از انقلاب اسلامی و همزمان با جنگ تحمیلی سن ازدواج مردان در سال ۱۳۶۵ کاهش پیدا کرد. افزایش تدریجی سن ازدواج بعد از این سال با بالا رفتن سطح تحصیلات و تورم مخصوصا در بخش مسکن و بیکاری، با یک شیب نسبتا تند آغاز شده و هنوز ادامه دارد؛ به طوری که در سال ۱۳۷۵ متوسط سن ازدواج پسران با حدود ۲ سال افزایش به ۲۵.۶ سال رسیده و در سال‌های ۱۳۸۵، ۱۳۹۰ و ۱۳۹۵ با شتاب کمتر افزایش داشته و به ترتیب به ۲۶.۱، ۲۶.۷ و ۲۷.۴ سال رسیده است.

در زنان طی چهار دهه گذشته تا سال ۱۳۹۰ سن ازدواج در حال افزایش بوده و از ۱۸.۴ سال در سال ۱۳۴۵ به ۲۳.۴ سال در سال ۱۳۹۰ رسیده است. در سال ۱۳۹۵ متوسط سن در اولین ازدواج با ۲۳ سال کمی کاهش پیدا کرد. این کاهش در مناطق روستایی، حدود یک سال بیشتر از مناطق شهری بوده است. در زنان هم مانند مردان بیشترین افزایش سن ازدواج در دهه ۷۵ - ۱۳۶۵ صورت گرفته است به طوری که در این دهه سن ازدواج زنان ۲.۵ سال افزایش یافته است. در این دهه و بعد از آن گرایش به تحصیلات مخصوصا تحصیلات تا سطوح عالی برای زنان چشمگیر بوده و باعث شده تعداد دانشجویان دختر از دانشجویان پسر پیشی بگیرد.

در این میان دلایل تمایل نداشتن به ازدواج از سوی جوانان هم قابل توجه است.

«س»، ۳۹ ساله، شاغل و لیسانسه است و چندان تمایلی به ازدواج ندارد: «ازدواج، بر اساس ساختار فرهنگی جامعه ایرانی، بخشی از تکامل یک انسان به حساب می‌آید و می‌بینیم که بعضی از خانواده‌ها ازدواج را بخشی از مقطع تربیتی فرزندانشان می‌دانند، یعنی بعد از دانشگاه و سربازی‌رفتن پسران دیگر نوبت به ازدواج می‌رسد و به نظر می‌رسد کسی که ازدواج نکند روند تکاملی خودش را بدرستی طی نکرده است. به عبارتی به نظر می‌رسد که یک انسان به تنهایی کامل نیست اما در جامعه بیرون از ایران اتفاق دیگری در حال رخ‌دادن است و خانواده‌های یک‌نفره در حال پذیرفته‌شدن هستند و حتی یک نفر هم می‌تواند فرد کاملی به حساب بیاید. با توجه به نگرشی که نسبت به ازدواج در جامعه ما وجود دارد آدمی مثل من که در آستانه ۴۰ سالگی است، وقتی هنوز ازدواج نکرده یعنی کاری را کامل نکرده است و هنوز وارد فاز باروری هم نشده است و زمانی که مدام در معرض این پرسش قرار می‌گیرد که «چرا ازدواج نمی‌کنی؟» در واقع بیانگر این است که فرد به بن‌بست خورده است. بارها از زبان دوستان شنیده‌ام که به این پرسش چنین پاسخ داده‌اند: «آخه مگه دست ماست؟». در جامعه ما دختران چندان در این روند پیشرو نیستند. حتی بسیاری از آنان تمایل به ازدواج دارند اما موقعیتی برای ازدواج ندارند در حالی که یک پسر انتخاب‌ها و فضاهای بیشتری برای تصمیم‌گیری در این زمینه دارد. جدا از بحث فرهنگی، شرایط اقتصادی و سیاسی هم به این موضوع دامن می‌زنند و اجازه برنامه‌ریزی مناسبی برای این امر نمی‌دهند.»

«ح»، ۳۵ ساله، شاغل است و فوق لیسانس دارد. او هم تمایل چندانی به ازدواج ندارد: «گاهی اوقات به ازدواج فکر می‌کنم اما فقط دو دلیل دارد و آن هم ترس از تنهایی در سال‌های آینده و خوشحال‌کردن پدر و مادرم است. اما مهم‌ترین دلیلی که تا کنون مجرد مانده‌ام، نبود وضعیت ثابت اقتصادی است. من در حال حاضر خودم هستم و زندگی‌ام را به نحوی می‌گذرانم اما زمانی که متاهل شوم باید از نظر اقتصادی مخارج فرد دیگری را هم تامین کنم. از طرفی افزایش ازدواج‌های ناموفق بین اطرافیان باعث شده بیشتر دست به عصا باشم و محافظانه‌کارانه‌تر رفتار کنم.»

«م»، ۳۶ ساله، شاغل و فوق‌لیسانسه است. تمایل به ازدواج دارد اما تا کنون گزینه جدی نداشته تا بخواهد به آن فکر کند: «به نظر می‌رسد هر چه پیش می‌رویم، تعداد افراد مسئولیت‌پذیر جامعه هم کمتر می‌شود؛ بویژه پسران مجرد. معمولا بلاتکلیفند، اعتماد نمی‌کنند، سخت قدم پیش می‌گذارند و بسیاری از آنان هم مشکل اصلی را مسائل اقتصادی می‌دانند. اما من به عنوان یک دختر چه کار می‌توانم بکنم؟ خیلی از دختران بعد از شیوع ویروس کرونا با حداقل‌ها زندگی‌شان را شروع کردند. من هم توقع چندانی ندارم اما ترجیح می‌دهم آنقدر صبر کنم تا فردی نزدیک به ویژگی‌های اخلاقی خودم را پیدا کنم. چون با توجه به قوانین مردسالار جامعه ما، پشیمان‌شدن بعد از عقد و پروسه طلاق مراحل سخت خودش را دارد که اصلا به دردسرهایش نمی‌ارزد.»

«ه»، ۳۶ ساله، شاغل است و فوق لیسانس دارد: «اخیرا با خانمی ترک دوستی کردم. دو ماه کمتر با هم در تعامل بودیم؛ رابطه‌ای صرفا مبتنی بر گفت‌وگو و گاه دیدار در فضای عمومی مثل کافه. خانمی بود از محله اعیان‌نشین تهران، درس‌خوانده و دانشگاه‌رفته، به قدر خودش در مسائل زندگی اجتماعی و عاطفی سرد و گرم چشیده، زبانی غیر از زبان مادری هم می‌دانست و آشکارا علائق و دغدغه‌های مشترک در مسائل فرهنگی، خلاقانه و نظایر این داشتیم. اما برغم همه این اشتراک‌هاف یک چیز بسیار در این تعامل پررنگ بود: «ترس». می‌ترسیدم از اینکه نتوانم از پسِ انتظارات مالی او بربیایم. به هر تقدیر او دختری از خانواده متمول بود، من اما درآمدی متوسط دارم که به زور به ماهی ۱۰ میلیون تومان می‌رسد. البته این ماهی ۱۰ میلیون تومان درآمد این ایام مقارن شده است با روزهای خوب مالی و کاری‌ام. او هم از این می‌ترسید که وارد زندگی با سطح درآمدی ضعیف شود و عملا نتواند چنین شرایط مالی‌ای را تاب بیاورد و همه چیز به هم بریزد! من فکر می‌کردم یک‌ چیز مهم می‌تواند «کمر» این ترس مشترک را بشکند: «هم‌دلی» و خب آنچه در این پنجاه شصت روز رصد کردم نشانی از هم‌دلی نداشت. «هم‌دلی» متغیر مهمی در روابط آدم‌هاست. با توسل به آن می‌توان حد زیادی از گسست‌ها و چالش‌ها را رفع کرد و فاصله‌ها را به حداقل رساند اما آنچه در فضای اجتماعی اینجا و اکنون زندگی من و میلیون‌ها نفر دیگر کمتر وجود دارد، هم‌دلی، تعامل و شفقت است. انگار عواطف انسانی از بین رفته است. آدم «فقط و فقط» با متغیرهای کمی نظیر خانه و ماشین و دارایی‌های مادی اندازه‌گیری می‌شود و آنچه از دست رفته، متغیرهای کیفی نظیر «هم‌دلی»، «وفاداری»، «صداقت و شفافیت»، «با همدیگر ساختن» و نظایر این است. من به قدر معقول امکانات مالی تامین یک زندگی مشترک را دارم؛ سقفی بالای سر دارم در منطقه ۱۲ تهران، درآمدی ماهی ۱۰ میلیون تومان هم می‌آید و می‌رود. مهم‌تر اینکه ۱۵ سال پیش وقتی شروع کردم زیر صفر بودم؛ همه این‌ها را از زیرِ زیرِ صفر ساختم و با خون دل و سخت‌کوشی و نان حلال. اما شوربختانه اینها ظاهرا دیگر ارزش نیست. ارزش‌های عام اجتماعی نیل به گسست و تباهی دارد. من تن می‌زنم از بازی در زمینی که قواعدش در تعارض با ارزش‌های شخصی و انسانی‌ام است. اینکه کسی از زیر صفر بسازد و امیدوارانه تلاش کند ارزش نیست؛ بچه‌ ددی مایه‌دار بودن و بزن‌دررو بازی ارزش شده است. این زمین بازی من نیست. تا کی و کجا بتوانم تاب بیاورم نمی‌دانم اما تنهایی درآمیخته با ارزش‌های انسانی را به ازدواج درآمیخته با انواع عصبیت‌ها و کج‌فهمی‌ها و خودخواهی‌ها و سنت‌های بیخود و مریض ترجیح می‌دهم.»

«الف»، ۴۰ ساله هم شاغل و فوق‌لیسانسه است و سال‌هاست که در تهران تنها زندگی می‌کند. او در این مدت تجربیات چندان خوشایندی را پشت سر نگذاشته است: «تنها زندگی‌کردن در شهری مثل تهران حتی اگر ۲۰ سال هم از مستقل زندگی کردن یک دختر گذشته باشد باز هم سختی‌های خودش را دارد؛ از گرانی مایحتاج زندگی گرفته تا بسیاری از مسائل دیگر. وقتی فروشنده می‌بیند یک خانمِ تنها در حال انتخاب وسایل اصلی خانه بدون همراهی یک مرد است، تا جایی که می‌تواند قیمت‌ها را چند برابر بالا می‌برد یا سعی می‌کند با معرفی کالاهای خراب یا ناقص او را به درد سر بیندازد. هنوز هم در محله‌های خلوت با ترس و لرز راه می‌روم یا حتی اگر نیاز به تعمیرکار داشته باشم مجبورم به شکلی برنامه‌ریزی کنم که وقتی وارد خانه می‌شود، تنها نباشم. به وجود آمدن مشکلات نیمه‌شب هم یکی دیگر از مصائب زندگی تنهایی است. حتی همکاران یا دوستان اطراف هم می‌توانند مشکل محسوب شوند چون تا زمانی که تنها هستی به خودشان اجازه می‌دهند به هر شکلی که دوست دارند، صحبت کنند و اگر هم پا به پای آنان هم مسیر نشوی سعی می‌کنند در مسیر کاری‌ات سنگ‌اندازی کنند یا پشت سرت حرف دربیاورند و به تو تهمت بزنند. همه این موارد آسیب‌های روحی و روانی زیادی را به یک فرد وارد می‌کند. شاید اگر تمام سال‌هایی که تنها زندگی می‌کردم، متاهل بودم این مشکلات را تجربه نمی‌کردم. هیچ وقت فکر نکردم که همه عمرم را صد در صد تنها زندگی کنم.»

پیش‌بینی‌ها حاکی از این است که در آینده به دلیل سقوط نرخ زاد و ولد با کاهش شدید جمعیت و چالش بزرگ جمعیتی مواجه خواهیم بود.