سایت خبری طلا

همه‌ جا صدای عطسه می‌آید

منبع: ایسنا


«روی صندلی دیگر مترو مادری با فرزند کوچکش نشسته و بچه ماسکی به‌ صورت ندارد. مادر از کیف موزی را درمی‌آورد و به کودکش می‌دهد و آرام‌آرام مشغول خوردن می‌شود. انگار که مادر هیچ چیزی از ابتلای بالای کودکان در این پیک نشنیده است...»


به گزارش سایت طلا، «روی صندلی دیگر مترو مادری با فرزند کوچکش نشسته و بچه ماسکی به‌ صورت ندارد. مادر از کیف موزی را درمی‌آورد و به کودکش می‌دهد و آرام‌آرام مشغول خوردن می‌شود. انگار که مادر هیچ چیزی از ابتلای بالای کودکان در این پیک نشنیده است...»

 روزنامه ایران نوشت: «فرقی نمی‌کند مترو، بازار یا پیاده‌رو، این روزها با شیوع اُمیکرون همه همین طور که سرفه و عطسه می‌کنند و به کارهای روزانه‌ خود هم می‌رسند. آنهایی که کمی منصف‌تر هستند، ماسکی هم می‌زنند و الباقی بی‌تفاوت به پروتکل‌ها بعد از دو سال هنوز ماسک را زیر چانه می‌زنند و به زندگی ادامه می‌دهند. به نظر می‌رسد دو سال زندگی و همزیستی با شبح در کنار این همه‌گیری جهانی مردم را دچار بی‌حسی کرده است. به قول یکی از مسافران مترو - که با او هم صحبت می‌شوم - دیگر فرقی نمی‌کند ماسک بزنیم یا نه چون در هر حال امیکرون را همه می‌گیریم. اما این استدلال ساده ابتلا به کرونا را مسأله‌ای شخصی می‌بیند؛ بدون توجه به عواقبی که می‌تواند برای افراد با بیماری زمینه‌ای یا اشغال تخت‌های بیمارستانی داشته باشد.

در ایستگاه امام خمینی (ره) که یکی از شلوغ‌ترین ایستگاه‌هاست، دستفروش‌ها بدون فاصله روی زمین بساط کرده‌اند و یکی در میان ماسک زده‌اند یا ماسک‌های کهنه را صرفاً به‌صورت تزئینی روی چانه نگه داشته‌اند تا صدایشان به مردم برسد. در شلوغی جمعیتی که هر کدام به سمتی می‌روند، به‌راحتی می‌توان افراد بدون ماسکی را که تعدادشان هم کم نیست دید. بلندگوی مترو از مردم می‌خواهد ماسک بزنند اما آن صدا بین ازدحام و شلوغی جمعیت گم می‌شود. دوباره سوار می‌شوم تا به سمت بازار تهران بروم. داخل کوپه مردی با یک لایه ماسک در یک متری من در حال صحبت با موبایل است و به نظر فرد پشت خط از او در مورد سلامتی‌اش پرسیده و او در جواب با صدایی رسا بدون توجه به دیگران می‌گوید: «کمی بدنم درد می‌کند و کوفته هستم اما مشکلی نیست. تا یک ربع دیگر می‌رسم و بسته را به شما می‌رسانم.» باز جای شکرش باقی است که به اطرافیان بی‌گناهش هشدار می‌دهد.

چند نفر که اطراف او نشسته‌اند خودشان را جمع و جور می‌کنند و من نگاهم پی پیرمردی است که از جای خود برمی‌خیزد و به کوپه بعدی می‌رود. کمی جلوتر می‌روم تا کوپه دیگر را ببینم آنجا هم چند جوان بدون ماسک مشغول شوخی و خنده هستند. انگار پیرمرد راه فراری ندارد. روی صندلی دیگر مادری با فرزند کوچکش نشسته و بچه ماسکی به‌ صورت ندارد. مادر از کیف موزی را درمی‌آورد و به کودکش می‌دهد و آرام‌آرام مشغول خوردن می‌شود. انگار که مادر هیچ چیزی از ابتلای بالای کودکان در این پیک نشنیده است. در همین فکرها و نگرانی‌ها هستم که مردی دو بار پشت هم عطسه می‌کند. مترو کم‌کم شلوغ می‌شود و دیگر از فاصله مطمئن خبری نیست. مردم دهان به دهان یکدیگر ایستاده‌اند و هر از گاهی سرفه خشک یا صدایی که دورگه و گرفته است، توجه مرا به خودش جلب می‌کند.

ورودی مترو به خیابان پانزده‌خرداد و بازار بزرگ مثل همیشه شلوغ است. از بین جمعیتی که تنه‌به‌تنه خود را به خروجی مترو می‌رسانند، بالا می‌روم. در حال راه‌رفتن به‌تناوب از اطراف صدای عطسه و سرفه می‌آید. اینجا هم کسی برای امیکرون تره خرد نمی‌کند و خیلی‌ها با داشتن علامت راهی کوچه و بازار شده‌اند. روبه‌روی مغازه‌ عطاری که فروشنده‌اش دو ماسک تمیز و نو زده می‌ایستم و رفت‌وآمد مردم را تماشا می‌کنم که با ماسک و بدون ماسک یا با ماسک روی چانه وارد مغازه می‌شوند. کمی که خلوت می‌شود از مغازه‌دار می‌پرسم چرا به کسی تذکر نمی‌دهد که بدون ماسک وارد نشوند؟ بی‌حوصله در پاسخ می‌گوید: «به خدا آن قدر گفتیم که زبان‌مان مو درآورد. از ترس، روزی دو - سه دمنوش می‌خورم. بعد از دو سال کسادی بازار دیگر نمی‌شود مردم را فراری داد. یک بار به کسی که داخل مغازه بود و معلوم بود آبریزش بینی دارد تذکر دادم طرف نزدیک بود یقه‌ام را بگیرد. می‌گفت یک سرماخوردگی ساده است و آمدم دمنوش بخرم که حالم خوب بشود. دیگر سعی می‌کنم خودم حسابی رعایت کنم.»

فروشنده که تقریباً ۶۰ ساله به نظر می‌رسد از بیماری‌های زمینه‌ای خودش می‌گوید و تلاشی که این دو سال برای مبتلانشدن کرده است: «هم عمل قلب باز کرده‌ام، هم درگیر قند خون هستم و قرص مصرف می‌کنم. کاری جز رعایت بیشتر از من برنمی‌آید.»

دور سبزه‌میدان که معمولاً پاتوق فروشنده‌های سکه و ارز است، مردان زیادی با فاصله کم مشغول سیگارکشیدن هستند و هر کس در میدان ایستاده دود و شاید ویروس نصیبش می‌شود. بعضی دور فروشنده جمع شده‌اند و با سرهای نزدیک به هم مشغول قیمت‌گرفتن هستند. لابد هنوز خبر دردناک انتقال ویروس امیکرون در ۱۵ ثانیه را نشنیده‌اند و شاید هم با خودشان می‌گویند لابد مانند یکی از دوستان‌شان مثل سرماخوردگی آن را رد می‌کنند. اما تا حالا متوجه نشده‌اند که یک ویروس مشترک در هر بدن واکنشی متفاوت نشان می‌دهد؟

نزدیک غروب آفتاب نیمه‌جان زمستان به میدان تجریش می‌رسم. همزمان پیاده‌رو و خیابان ترافیک است. رگال‌های فروش لباس پیاده‌رو را بند آورده و مردم در هم می‌لولند و نیم‌قدم‌نیم‌قدم جلو می‌روند. دیدن زن و مرد و پیر و جوانانی که بدون ماسک در حال تردد هستند، کار راحتی است.

مردی با کت و شلوار شیک و کیف مدیریتی در دست به دیواری تکیه زده، دستش را روی ماسک گذاشته و چند عطسه محکم می‌کند. از چشمان قرمز و مریضش می‌توان فهمید که مبتلا شده است. جایی می‌ایستم و نگاهش می‌کنم. آرام‌آرام خودش را به سکویی می‌رساند و می‌نشیند؛ طوری که انگار بدنش مانند ورزشکاران خالی کرده باشد. لابد انجام کارها و پول‌درآوردن از سلامتی مهم‌تر است.

داخل یکی از پاساژهای پشت امام‌زاده طاهر(ع) مردم در حال خرید و رفت‌وآمد هستند؛ آن قدر شلوغ که فکر می‌کنم لابد برای خرید شب عید آمده‌اند. روبه‌روی فروشگاهی که انواع و اقسام بلال با طعم‌های مختلف می‌فروشد کمی ترسناک است. عده‌ زیادی در صف ایستاده‌اند و عده‌ای هم با ولع مشغول خوردن هستند. از دور در حال تماشا هستم که حرف‌های یکی از کاسبان با همکار دیواربه‌دیوارش توجهم را جلب می‌کند.

مرد جوان که روی صندلی بیرون مغازه نشسته به آن یکی که مشغول سیگار دودکردن است، می‌گوید: «دو روز است آبریزش بینی دارم اما خدا رو شکر سرحالم تا حالا که نه من به روی خودم آوردم نه کرونا. فعلاً جای خوابم را توی خانه عوض کرده‌ام که خانم و بچه‌ها درگیر نشوند.» دوستش می‌خندد و می‌گوید: «این دفعه کرونا شبیه سرماخوردگی است لازم نیست خانه بمانی.» مرد مبتلا ادامه می‌دهد: «آره خیلی خفیف است. دکتر هم رفتم، گفت باید ۱۰ روز خانه بمانی. اما آدم که سر حال است چرا باید خانه بماند؟» لابد جواب این سؤال بعد از دو سال هنوز برای بعضی از مردم روشن نیست اما عجیب این است که این مرد پیش خودش فکر می‌کند جان خانواده‌اش از جان مردم کوچه و خیابان عزیزتر است. در راه برگشت به روزهای ابتدایی شیوع همه‌گیری فکر می‌کنم؛ به خیابان‌های خلوت و مردمی که از ترس ابتلا حتی جرأت دست‌زدن به در خانه خود را نداشتند.

به دسته‌های مردم که با سطل‌های پر از مواد ضدعفونی‌کننده در و دیوارها را شست‌وشو می‌دادند. تازه همه اینها در برابر ویروس اولیه‌ای بود که نه به این سرعت بین جوامع منتقل می‌شد و نه این همه کشته به جا گذاشته و خانواده‌ها را داغدار کرده بود. شاید روزی برسد که تغییرات رفتاری جوامع در روند همه‌گیری موردی برای مطالعه جامعه‌شناسان و روانشناسان باشد؛ این که چطور یک همه‌گیری روی روان و رفتار مردم تأثیر می‌گذارد تا حدی که انگار این دو سال بحرانی را فراموش کرده باشند.»