سایت خبری طلا

بهترین کاسب قرن مرشد چلویی که بود؟ + ویدیو

منبع: سایت طلا


اگر «عارف» باشی و چلوکبابی داشته باشی، که باید باشی و چه می‌شوی؟ «مرشد چلویی» باید باشی و «کاسب قرن» می‌شوی! و این مرشدِ روزگار ما در همان چلوکبابی‌اش سخن‌ها دارد برای کسانی که سر در می‌آورند از این حرف‌ها و نکته‌ها و حکایت‌ها.


به گزارش سایت طلا، اگر «عارف» باشی و چلوکبابی داشته باشی، که باید باشی و چه می‌شوی؟ «مرشد چلویی» باید باشی و «کاسب قرن» می‌شوی! و این مرشدِ روزگار ما در همان چلوکبابی‌اش سخن‌ها دارد برای کسانی که سر در می‌آورند از این حرف‌ها و نکته‌ها و حکایت‌ها.

VID:20220806-491555778.mp4

حاج میرزا احمد عابد نهاوندی مشهور به حاج مرشد چلویی در بازار تهران جنب مسجد جامع، غذافروشی داشت. مرشد چلویی از بزرگان و عرفای تهران بود. وی از عزیزترین و نزدیک ترین دوستان شیخ رجبعلی خیاط بوده است.

حاج میرزا احمد عابد نهاوندی مشهور به حاج مرشد چلویی، شاعر متخلص به ساعی و از عارفان معاصر است که سال ۱۳۵۷ در سن ۹۰ سالگی درگذشت. او در بازار تهران جنب مسجد جامع، طباخی داشت و برای عموم سخنرانی‌های هفتگی برپا می‌کرد و چون با مردم با زبان شعر و پند و اندرز سخن می‌گفت، به حاج مرشد معروف بود. در این شماره از زندگی افراد مشهور درباره زندگی حاج مرشد چلویی بیشتر بدانید.

نسل کاسبان قدیمی از ویژگی‌های منحصربفردی برخوردار است که با توجه به وضعیت کنونی بازار، شبیه یک قصه است و یکی از این قصه‌ها که واقعیت داشته، مربوط به یکی از مشهور‌ترین کاسبان پایتخت در دوران گذشته بوده است؛ کاسبی که دیگر زنده نیست، ولی کهنه‌بازاری‌ها او را به خوبی می‌شناسند و در بازار آهنگرهای تهران، هیچ کاسبی نیست که کلامی در رد وسعت بخشندگی آن پیرمرد قد بلند، لاغر اندام، نحیف و محاسن سپید سخن بگوید.

جلوی چلوکبابی صف طویلی بود که از آن یکی صف متمایز بود؛ صف کوتاه‌تر صف مستمندان و فقیرانی بود که غذای رایگان و خرجی می‌گرفتند و صف طولانی صف خرید غذا بود که شاید هم به نیت کمک و سیر کردن آن صف دیگر تشکیل شده بود. این وضعیت هر روز چلوکبایی حاج میرزا احمد عابد نهاوندی معروف به «مرشد چلویی» و متخلص به (ساعی) بود؛ مردی از دیار نهاوند که روی قبرش نوشته: «بزرگ‌ترین کاسب قرن» و حقیقتاً با روحیاتش این گفته دور از حقیقت نیست. فیلم: چرا دیگر کاسبی چون «مرشد چلویی» نداریم؟

زندگینامه حاج مرشد چلویی

در بازار بزرگ تهران، این قلب اقتصادی کشور که گام برمی‌داری، زرق و برق دالان‌ها و سر و صدای سرا‌ها، کمتر انسان را به فکر اصالت و فلسفه کسب و کار وامی‌دارد. در بازار امروز که پای می‌گذاری، دیگر خبری از مرشد چلویی‌ها نیست،‌‌ همان که معتقد بود؛ «کار کردن برای خداست.» غذای رایگان به فقیران می‌داد و با دستِ خود، لقمه در دهانِ نیازمندان و کودکان می‌گذاشت.

اویی که خود شخصاً داخل سالن سر هر میز می آمد و مشتریها را می دید و احوال پرسی می کرد، گاهی لطیفه ای می گفت که مشتریان تبسم می کردند و مقداری روغن از داخل بادیه برمی داشت و روی ظرف غذای مشتری می ریخت اما تنها روغن نبود که سرازیر ظرف‌ها می‌شد. وقتی پس از مراجعت به قبر مرشد در ابن باویه، راهی محل کسبش شدیم، یکی از مغازه‌های همسایه کبابی مرشد تعریف می‌کرد: «وقتی بچه بودیم و به مغازه مرشد می‌رفتیم، او با یک دسته سیخ کباب بین میزها می چرخید و هر بشقابی خالی می‌شد -حتی شده به اصرار- سیخی کباب داخلش اضافه می‌کرد و به قول معروف دست بده داشت»

اخلاق حاج مرشد چلویی

او کسی بود که اعتقاد و اخلاق را در کار درآمیخته و درعین فعالیت کاری، با پرورش روح خود به عارف و شاعری بزرگ در همین بازار تبدیل شده بود. بازار امروز ما سخت تشنه مرشدهایی است که اخلاق را در تجارت و کسب و کار هدف قرار داده و اعتقاد داشته باشند: «ثروت آدم نظر است نه زَر».

او می‌گفت: «روزی تو همیشه می‌رسد؛ گاهی کم است و گاهی زیاد، ولی روزی حداقل را خدای متعال قطع نمی‌کند»؛‌‌ همان که روی دخل چلوکبابی خود نوشته بود: «نسیه و وجه دستی داده می‌شود؛ حتی به جنابعالی!»

مرشد هر روز صبح با آب گردان مسی خالی غذایی که شب گذشته به منزل آورده بود، از منزل خود بیرون می‌آمد و به طرف بازار ـ پله‌های نوروزخان ـ به راه می‌افتاد. صاحبان مغازه‌های اطراف و داخل بازار، چون حاج مرشد را می‌شناختند، به او سلام می‌کردند. مرشد پاسخ سلام آن‌ها را می‌داد و گاهی می‌گفت: «سلام بابا، باصفا باشی».

مغازه حاج مرشد چلویی

وارد دکان که می‌شد کارگران قبلاً آمده بودند و مقدار زیادی از کار‌ها را کرده بودند. عبای خود را در می‌آورد و در کشو میز می‌گذاشت. دو یا سه عدد عبا به رنگهای قهوه ای وسیاه داشت که همیشه بر دوشش می انداخت و فقط موقع کار در مغازه یا داخل منزل آن را بر می داشت. روپوش سفید بلندی به تن می‌کرد، وضو می‌گرفت، داخل آشپزخانه می‌رفت و به غذا‌ها سر می‌زد و برای ظهر آماده می‌کرد.

نگام ظهر پذیرایی مشتریان شروع می‌شد و تا ساعت دو تا سه بعدازظهر طول می‌کشید. اگر غذای او کباب بود، تکه گوشتی در دهان می‌گذاشت. پس از جویدن، آن را داخل دریچه‌ای که به مغازه باز می‌شد و گربه‌ها می‌آمدند، پرت می‌کرد تا گربه‌ها هم بی‌بهره نمانند. برای نماز، گونی برنجی زیر پای خود می‌انداخت و مهر بزرگی را که داشت، روی گونی برنجی می‌گذاشت و روی گونی نماز ظهر و عصر خود را می‌خواند.

حاج مرشد چلویی بهترین کاسب قرن

لباسی که موقع نماز به تن داشت،‌‌ همان روپوش سفیدی بود که موقع کار تن کرده بود، به همراه شلوار چلوار سفید که زیر جامه پوشیده بود و عرقچینی سیاه رنگ بسیار نرمی که به سر داشت. چهره سفید و نورانی مرحوم مرشد با روپوش سفید و قد بلند داخل مغازه، واقعاً دیدنی بود. شلوار بسیار ساده چلوار به پا می کرد. گیوه هی سفید برپا داشت که اغلب، پشت آن را می خوابانید و همیشه با همین گیوه ها و به همین سادگی به مغازه و محافل می رفت.

بیشتر شب‌ها موقع اذان مغرب، مرشد به مسجدی که مقابل کوچه آن‌ها نزدیک دروازه دولاب بود، (و هنوز هم هست) می‌رفت و در آن مسجد نماز جماعت می‌خواند. سپس به خانه برمی گشت، کمی در منزل می‌نشست، وقتی همه می‌خوابیدند، در اطاق کوچک زیرپله خلوت می‌کرد.

زنده یاد حاج مرشد ابتدا در شمیران به اتفاق مرحوم آقا مصطفی چلویی و آقای جدا مغازه چلوکبابی داشتند. بعدها این سه نفر از مسجد هم جدا شدند. مرحوم آقا مصطفی، در بازار نرسیده به مسجد جامع تهران در یک زیرزمین بزرگ مشغول به کار شد. مرحوم حاج مرشد هم در ضلع شرقی مسجد جامع بازار تهران که بازار نجارها بود، مغازه ای خرید و سالهای متمادی در این مغازه به کار چلویی اشتغال داشت و تا زمان حیات نیز در همین مغازه ماند.

۳۰۰ تومان از دخل برداشتند و رفتند

درباره «مرشد چلویی» که او را «کاسب قرن» لقب داده‌اند، آن‌قدر خاطره و حکایت و روایت هست که خودش «تذکرةالاولیاء» است در زمانه ما. اما ببینیم در آن چلوکبابی چه خبرهایی است. معلوم است که خیلی‌ها اصلا باور نمی‌کردند غذای نسیه و رایگان را و همراه آن گرفتن پول دستی را و می‌خواستند امتحان کنند و همیشه نتیجه یکسان بود؛ «روزی ۳ برادر جوان تصمیم می‌گیرند که مرشد را امتحان کنند. دسته‌جمعی به مغازه رفته و ناهار مفصلی می‌خورند و به مرشد می‌گویند: حاج‌آقا، ما غریبیم و فعلاً پول نداریم. غذاها را نسیه خوردیم، پول هم می‌خواهیم! مرشد کشو دخل مغازه را باز می‌کند و می‌فرماید: خودتان هر چه نیاز دارید بردارید. آنها هم ۳۰۰ تومان که پول زیادی بود برمی‌دارند و می‌روند. فردای آن روز، نامه‌ای تحسین‌آمیز برای مرشد می‌نویسند و به‌همراه آن ۳۰۰ تومان و پول غذاها را برای مرشد می‌فرستند. در نامه نوشته بودند: ما از ثروتمندان شهر هستیم و دیروز شما را امتحان کردیم. الحق که سرفراز بیرون آمدید و مرد خدایید».

کی کباب نصیبش شده، کی ته‌دیگ!

در چلوکبابی حاج مرشد دیگر چه خبر است؟ شاگرد مغازه‌ها می‌آیند و برای حجره‌داران بازار و کسبه آن ‌اطراف غذا می‌برند و مرشد هم نشسته پشت دخل و تماشایی بوده این کار مرشد چلویی و شنیدنی است نکته این ماجرا: «جناب مرشد گفته بود کسانی که می‌خواهند غذا بیرون ببرند، هدایت کنید تا از نزد او بگذرند. بیشتر کسانی که غذا بیرون می‌بردند، بچه‌ها و نوجوانانی بودند که برای کارفرمایان و صاحبان مغازه‌های بازار غذا می‌گرفتند و می‌بردند و خودشان از آن غذا محروم بودند. مرحوم مرشد به کودکی که با ظرف غذا قصد خروج داشت، تکه کباب یا لقمه گوشت می‌داد یا اگر تمام شده بود ته‌دیگی زعفرانی داخل روغن می‌کرد و با دست خودش به دهان آن پسربچه یا نوجوان می‌گذاشت. مرشد می‌گفت: این اطفال خودشان می‌آیند در مغازه و بوی غذاها را استشمام می‌کنند و دلشان می‌خواهد و من از همان غذایی که می‌برند به آنها می‌چشانم تا اگر استادشان به آنها نداد، لااقل چشیده باشند».

این شاگردها هنوز هستند و حجره‌داران بازار شده‌اند و تعریف کرده‌اند از لذت آن لقمه‌های بامحبت و مزه‌های به‌یادماندنی: «مرشد با چنان خوش‌رویی و عزت و احترامی این لقمه‌ها را در دهان ما می‌گذاشت که طعم خوش آنها هیچ‌وقت از یادم نمی‌رود. البته مرشد هیچ‌کسی را از این قاعده مستثنی نمی‌کرد و هر کسی از کوچک و بزرگ که قصد بردن غذا داشت از لقمه‌های مرشد سهم می‌برد. وقتی هم که کباب‌ها تمام می‌شد، مرشد ته‌دیگ‌ها را به بچه‌ها می‌داد» و باز تعریف کرده‌اند: «آن‌وقت‌ها بین ما شاگردان حجره‌ها رسم بود که هر وقت همدیگر را می‌دیدیم با هم درباره لقمه مرشد حرف می‌زدیم که کی کباب نصیبش شده و کی ته‌دیگ».

نصایح حاج مرشد چلویی

تمام پندها و نصایح مرحوم مرشد، امر به معروف و نهی از منکر بود اما او خود در گام نخست نماد عینی و برجسته معروف و متضاد واقعی منکر بود و اینچنین بود که همچنان قبر ساده‌اش در ابن باویه، سیل مشتاقانی را دارد و بعید است سنگ قبرش را خاک بگیرد. مغازه‌اش هنوز در بازار هست و هنوز تابلوی «نسیه داده می‌شود، حتی به جنبعالی» بر روی دیوار نصب شده اما ظاهراً با رفتن مرشد چلویی و واگذاری مغازه، دیگر خبری از دو صف فقرا و مشتری‌ها نیست و رسمی که مرشد داشت به تاریخ پیوست. روحش شاد که بسیاری را سیر کرد، بدون آنکه منتی بر کسی بگذارد.

حکایت اشعار مرشد چلویی که «دیوان سوخته» نام گرفت

اشعار دیوان مرحوم مرشد چلویی چیزی نظیر دیوان مولانا بود، بیشتر از دیوان حافظ شعر داشت. اسراری در آن اشعار خطّی نهفته بود که جز مرشد کسی نمی‌دانست.

حکایت اشعار مرشد چلویی که «دیوان سوخته» نام گرفت

 حاج میرزا احمد عابد نهاوندی مشهور به حاج مرشد چلویی، شاعر متخلص به «ساعی» و از عارفان معاصر بود که حدود نود سالگی در سال 1357 در تهران درگذشت. وی در بازار تهران جنب مسجد جامع، آشپزخانه داشت و برای عموم سخنرانی‌های هفتگی برپا می‌کرد.

این نوشتار به بیان ماجرای آتش‌سوزی مغازه مرحوم مرشد و از بین رفتن بخشی از دیوان اشعار وی اشاره دارد که از زبان علی عابد نهاوندی، نوه این عارف فقید نقل می‌شود:

یک روز در مغازه جناب مرشد، آتش‌سوزی رخ می‌دهد؛ به طوری که اغلب اثاثیه داخل دکّان در آتش می‌سوزد. حاج مرشد هنوز موضوع را نمی‌دانست و طبق معمول ساعت 11 صبح بود که از پلّه‌های نوروزخانه پایین آمد و به طرف مغازه رفت.

یکی از شاگردان به من گفت: برای اینکه این خبر حاج مرشد را ناراحت نکند و با صحنه آتش‌سوزی صدمه‌ای نبیند، خود را از اول بازار در مسیر حاج مرشد رساندم که به نحوی این خبر را به اطّلاع او برسانم تا با علم به آتش‌سوری وارد دکّان شود.

گفت: در بین راه خبر آتش‌سوزی مغازه را به جناب مرشد دادم و گفتم: «مرشد تمام مغازه سوخت.»

جناب مرشد بدون اینکه تغییر حالتی بدهد، گفت: «عیب ندارد بابا» سری تکان داد و با هم به طرف مغازه رفتیم. بین راه دیدم جناب مرشد آهسته گریه می‌کند! از او پرسیدم: آقا چرا ناراحت شدید؟ اشکال ندارد. دکان را دوباره روبه‌راه می‌کنیم. حاج مرشد جواب داد: «نه ناراحتی من از آتش‌سوزی نیست. آن آتش سوزی خیر بوده، دلم فقط برای اشعاری که سال‌ها سروده و در کشوی میز دخل مغازه گذارده بودم،می‌سوزد؛ چون جایی نوشته نشده و نسخه دیگری هم از آن وجود ندارد»!

بلی اشعار زیبا و حکمت آموز جناب مرشد در آتش سوزی می‌سوزد و فقط مقدار کمی از آن باقی می‌ماند که پس از فوت آن جناب توسط حسین آقای عابد و سپس توسط حقیر جمع‌آوری و به چاپ می‌رسد.

اشعار دیوان حاج مرشد، چیزی نظیر دیوان مولانا بود. بیشتر از دیوان حافظ مطلب داشت. اسراری در آن اشعار خطّی نهفته بود که جز مرشد کسی نمی‌دانست و در آخر هم کسی ندانست که چه بود. چیزی که به ما رسید، اندکی بود از دریای خروشانی از علم و حکمت.

خدا را شکر و سپاس می‌گویم که پدر بزرگم مرحوم حاج مرشد پاره‌ای از این اسرار را به حقیر آموخت و بعد از فوت نیز مقداری را نشانم داد.

آری جناب مرشد از واقعه آتش سوزی، هیچ خمی به ابرو نیاورد و فرمود:

آتش از باطن هر چوب سرآورده برون/ پی دلداری و دلجویی و دلسوزی ما

آتش آن نیست که نمرود بر افروخته بود/ آتش آن است که شد باعث فیروزی ما

از چند شعری که از دو عدد دفترچه صد برگی به دست آمد، اشعاری پیدا شد که بازمانده «دیوان ساعی» است و چون از آتش‌سوزی باقی مانده به همین دلیل، «دیوان سوخته» نامیده شد که هم اکنون به چاپ سوم رسیده و در اختیار علاقه‌مندان قرار گرفته است.

اشعار سوخته

باقیمانده اشعار جناب مرشد که در دیوان سوخته گردآوری و چاپ شده است شامل: مراثی اهل بیت(ع)، تضمینات، غزلیات، مخمسات، مسدسات، قطعات، مثنویات، ترکیب‌بند، ترجیعات، تک‌بیتی‌ها، تجمیع و تتمیم است.

مراثی اهل بیت(ع) از سوزناک‌ترین مرثیه‌هاست که عمق دل خواننده را می‌سوزاند. مثل:

من غم مهر حسین (ع) با شیر از مادر گرفتم/ روز اوّل کامدم دستور تا آخر گرفتم

تضمینات، شامل تضمینی است که مرحوم مرشد از اشعار خواجه حافظ شیرازی(ع) فرموده است. مثل آن شعر معروف حافظ (ره) که فرموده:

آخر الامر گل کوزه‌گران خواهی شد/ حالیا فکر سبو کن پر از باده کنی

مرحوم مرشد می‌فرماید: ای انسان! قبل از اینکه به گل کوزه‌گران برسی، مراحل دیگری را باید طی کنی و این مراحل را در این تضمین توضیح می‌دهد و شعر مزبور به شکل زیر تضمین شده که انگار آن شعر این مراحل را قبلاً لازم داشته و چه زیبا تضمین فرموده است:

آخر ای خواجه از این دار جهان خواهی شد/ زیر خاک عمل خویش نهان خواهی شد/ سال‌ها خاک ره راهروان خواهی شد

«آخر الامر گل کوزه‌گران خواهی شد/ حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی»

غزلیات، مانند «غزل دل»، که تقریباً بیانگر همه معارف الهی است. مرحوم مرشد در این غزل می‌فرماید: درست است که گفته‌اند: «تا توانی دلی به دست آور...» ولی تو باید اول دل خود را به دست آوری. آن چنان دلی داری که اگر صاف شود، آیینه قبله نما ‌شود و عالم علم لدنی می‌شود. دل تو خلوتگه دلدار و حرم ائمه اطهار(ع) می‌شود:

دل به دست آر که خلوتگه دلدار دل است/ رازدار حرم و محرم اسرار دل است...؟

مخمسات و مسدسات جالبی نیز دارد که در این مختصر مجال توضیح آن نیست و در آنها حقایق زندگی آدمی را بیان می‌کنند و خوانندگان محترم می‌توانند به «دیوان سوخته» مرحوم مرشد مراجعه فرمایند.

بالاخص مرحوم مرشد، ترکیب‌بندی عجیب دارد که در یکی از بندهایش، آن بزرگوار مطلبی را از مشاهدات خود از مدینه العلم حضرت نبی اکرم (ص) سربسته بیان می‌کند که نظیر آن در دیوان هیچ شاعری مشاهده نشده است!

تک بیتی‌های زیبایی هم به طور پراکنده از جناب مرشد به دست آمده که در دیوان سوخته بیان شده است. البته همه این اشعار پس از فوت آن بزرگوار گردآوری شده است و در زمان حیات اجازه چاپ آن را نمی‌فرمود. مثل آن شعر معروف:

«باغبان در بازکن من مرد گلچین نیستم/ می‌نشینم گوشه‌ای گل‌ها تماشا می‌کنم»

حباب وار برای نظاره رخ دوست/ سری کشیم و نگاهی کنیم و آب شویم