به گزارش سایت طلا، لحظهای که پدر و مادری درمانده و نگران، در آشوب امواج خروشان چشم میدوانند تا شاید اثری از حاصل بر باد رفتۀ زندگیشان بیابند . . . عکسی که جان گانت گرفت، تلخی این لحظۀ شوم را به ابدیت پیوند زد. اما شاید عکس تلختری هم در راه بود.
در صبح روز 2 آوریل 1954، جان گانت (John Gaunt)، عکاس لس آنجلس تایمز، در حیاط جلوی خانه ساحلی خود در ساحل هرموسا در حال استراحت بود که صدای فریاد یکی از همسایهها را شنید: «تو ساحل یه اتفاقی افتاده!» به طور غریزی، گانت دوربین خود را برداشت و با عجله به سمت ساحل دوید. او در آنجا زوج وحشتزدهای را دید که بازوهای همدیگر را چنگ زده بودند.
موجهای بلند و خروشان در پسزمینه قابل مشاهده بودند و زوج جوان، آقا و خانم مکدونالد، سرآسیمه و نگران آنجا جلو و عقب میرفتند؛ زبان بدن آنها حکایت از اتفاق شومی داشت. گانت حدس زد که یک نفر باید گم شده باشد. او از فاصلۀ دویست قدمی از آنچه در ساحل میگذشت عکس گرفت.
تنها پس از گرفتن عکس بود که گانت متوجه شد لحظاتی قبل، پسر نوزده ماهه این زوج، در کنار خط ساحلی مشغول بازی بوده است. ناگهان موج عظیمی کودک را ربوده و با خود به درون دریا میکشد. با وجود تلاشهای پی در پی والدینِ درمانده در آن لحظه اثری از کودک پیدا نشد. ساعاتی بعد جسد کودک در یک مایلی ساحل یافت شد.
عکس گانت با عنوان «تراژدی کنار دریا» روز بعد در صفحه اول نشریۀ لسآنجلستایمز ظاهر شد. این تصویر برنده جایزه پولیتزر سال 1955 برای عکاسی مطبوعاتی شد. کمیته پولیتزر این عکس را «تأثیرگذار و عمیقاً تکاندهنده» خواند.
اما برای گانت، تحمل این عکس در ابتدا سخت بود؛ این چیزی بود که دختر گانت در سال 2007 در آگهی ترحیمی که روزنامه برای پدرش منتش کرده بود نوشت. او گفت که پدرش وقتی این عکس را گرفت 31 ساله بود و خودش هم یک دختر 3 ساله در خانه داشت. این چیزی بود که باعث میشد این لحظه و این عکس برای او عمیقا دردناک باشد.
وقتی خبر برنده شدن جایزۀ پولیتزر به دفتر نشریه رسید، اولین واکنش گانت این بود که در میان هیاهوی همکارانش با خونسردی گفت: «من در درون بیمار هستم».
جان گانت (نفر وسط) بعد از برنده شدن جایزۀ پولیتزر؛ سردبیران نشریه در حال تبریک گفتن به او هستند
اما به هر حال عکس دیگری هست که گانت را در صحنۀ شنیدن تبریک به خاطر عکسی که گرفته است نشان میدهد. شاید این عکس دوم، از لحاظ تلخی چیزی کم از عکس اصلی نداشته باشد. این که گاهی رنجهای عمیق بعضی آدمها چگونه میتوانند به پلهای برای موفقیت آدمهای دیگر تبدیل شوند، تصوری تکاندهنده و دردناک است.
وقتی به عکس دوم نگاه میکنیم، نمیدانیم باید مشغول تحسین مردی شویم که با لبخند در کنار «شاهکار» هنری خودش ایستاده است، یا باید به آن عکسِ درون عکس خیره شویم و به رویای بر باد رفته و اندوه عمیق یک خانواده بیاندیشیم.