چه آینده‌ای در انتظار اقتصاد ایران است؟

الگوی اقتصاد دانش‌بنیان در کشور ما باید مقاومتی، تحریم‌شکن، درون‌زا، برون‌گرا، دیجیتالی، بدون نفت و رساننده‌ی کشور به تراز مثبت علمی و الگوی فعال پیشرفت، اقتصاد پویا و مستحکم و جهادی باشد.

خبر را برای من بخوان



آینده‌ی اقتصاد ایران چگونه خواهد بود؟ یک اقتصاد صنعتی؟ یا یک اقتصاد دانش‌بنیان؟ وابستگی اقتصاد ایران به فروش نفت خام چه وضعیتی پیدا می‌کند؟ سهم بخش‌های سنتی اقتصاد همچون کشاورزی، خدمات، صنعت و انرژی در اقتصاد آینده چقدر خواهد بود؟ این‌ها پرسش‌هایی است که پیش از پاسخ به آن‌ها باید به مقدماتی اشاره کرد.

اگر به تاریخ چند صدساله‌ی اخیر دقت کنیم، می‌بینیم که نخستین لوکوموتیو رشد اقتصادی جهان «کشاورزی» بوده است. این دوره قبل از انقلاب صنعتی و پیش از سال 1500 میلادی بود. بین سال‌های 1500 تا 1700 میلادی، «تجارت» لوکوموتیو رشد اقتصادی جهان شد. یعنی هر کشوری که تجارت مناسبی داشت، پیشرفته به حساب می‌آمد.

از سال 1700 تا 1950 میلادی «صنعت» محور اصلی پیشرفت شد و نخستین بخشی که انقلاب صنعتی از آن آغاز شد، صنعت ریسندگی و نساجی بود. پس از آن، صنعت بخار بود که در قطار و کشتی و اتومبیل ظهور یافت. تا این‌که صنعت الکترونیک آغاز شد. همیشه البته لابه‌لای این‌ها خدمات هم وجود داشته، اما این‌که خدمات تبدیل بشود به لوکوموتیو رشد، در اواخر قرن 20 و اوایل قرن 21 اتفاق افتاده است.

به دنبال اقتصادی صنعتی یا کشاورزی؟

در اقتصاد، تولید را مشتمل بر دو قسمت می‌دانند؛ کالا و خدمات. کالا سخت‌افزار است و ملموس، اما خدمات نرم‌افزار است و ناملموس. چیزی که من آموزش می‌دهم، ناملموس است. کار رانندگان تاکسی، آرایشگران و نویسندگان ناملموس است. خانم خانه وقتی فرزندش را پرورش می‌دهد، یک خدمتی تولید می‌کند، اما اگر آشپزی بکند، درواقع یک کالا تولید کرده است.

«خدمات» که به لوکوموتیو رشد اقتصادی جهان در اواخر قرن 20 تبدیل ‌شده، بر دو نوع است. بعضی از خدمات مثل آرایشگری، خدمات غیر قابل مبادله و تجارت هستند. من نمی‌توانم خدمات آرایشگری را بفرستم مثلاً به افغانستان، مگر این‌که آرایشگرم را صادرات نیروی انسانی کنم که برود آن‌جا و خدمات ارائه بدهد. اما یک سری خدمات قابل تجارت هستند؛ مثل خدمات علمی. شما می‌توانید این‌جا یک فرمولی را کشف کنید و آن طرف از این فرمول استفاده کنند.

مهم‌ترین این خدمات که هم قابل تجارت است و هم ارزش‌آفرین، علم و فناوری است، منتها فناوری نرم و نه فناوری سخت. فناوری سخت می‌شود صنعت. مثلاً ما فناوری نانو را کشف می‌کنیم و پارچه‌ی نانو تولید می‌کنیم، بعد طرح علمی آن را می‌فرستیم به کشوری دیگر و آن‌جا هم تولیداتش را راه‌می‌اندازند. این می‌شود صادرات فناوری نرم.

اولین نکته‌ی بسیار مهم این‌ است که اگر ما بخواهیم کشاورزی‌مان را تبدیل کنیم به لوکوموتیو رشد اقتصادی‌ خودمان، درواقع کشورمان را برمی‌گردانیم به 400 سال پیش. همچنین اگر بخواهیم لوکوموتیو رشد اقتصادی‌مان تجارت باشد، برمی‌گردیم به 200 سال پیش. اگر به صنعت هم به این منظور روی‌بیاوریم، باز همین‌طور. اما اگر وارد حوزه‌ی خدمات تجارت‌پذیر و ارزش‌آفرین -مثل فناوری- بشویم، ما به سراغ آینده و شیو‌ه‌هایی از پیشرفت رفته‌ایم که امروزه مد نظر تمام کشور‌های پیشرفته است.

برخلاف این ذهنیت عمومی که ما کشور‌های پیشرفته را صنعتی می‌دانیم، این نگاه برای 40 سال پیش بود. باید گفت که کشور‌های پیشرفته عموماً کشور‌های صنعتی نیستند. الان اغلب مردم ما -حتی برخی دانشجویان نخبه‌ی ما- می‌گویند که ما باید صنعتی شویم تا پیشرفته به حساب بیاییم، اما این نگاه متعلق به 200 سال پیش است. امروزه دیگر اگر کشوری صنعتی بود، یک کشور کارگر است و این دقیقاً اشتباهی است که ما داریم مرتکب می‌شویم.

حالا بعضی می‌گویند که ما باید اول چرخ بسازیم و نمی‌توانیم ناگهان از نانو شروع کنیم. این‌ها یک نگاه خطی و مرحله‌ای دارند که هیچ مبنای علمی ندارد. درواقع این عده اعتقادی ندارند که ما راه‌های میانبر هم داریم و می‌توانیم 50 سال را زودتر طی کنیم.

اقتصاد دانش‌بنیان اشباع‌پذیر نیست

یک ویژگی در خدمات وجود دارد که در هیچ‌کدام از انواع دیگر تولید نیست. دنیای ماده‌ بالاخره یک درجه‌ی اشباع دارد. بهترین خوراک‌های دنیا را اگر مثلاً لقمه‌ی دهم را بخورید، دیگر مثل لقمه‌ی اول نیست. کمی بیشتر که بخورید، ممکن است دچار تهوع هم بشوید. خاصیت ماده این است که نمی‌تواند بی‌نهایت باشد. به صورت پایه‌ای هم اگر بخواهیم بحث کنیم، انسان ذاتاً دنبال بی‌نهایت‌ها است. البته ممکن است در مصادیق اشتباه کند و مثلاً به جای بی‌نهایتِ علم برود سراغ بی‌نهایتِ ریاست، اما اصل بی‌نهایت‌طلبی انسان خدشه‌پذیر نیست.

حس ریاست‌طلبی و جاه‌طلبی درجه‌ی اشباع ندارد. دقیقاً مشابه این مثال در مورد تولید است. سرمایه و تولید، اوایلش افزایش پیدا می‌کند، اما بعد شیبش کُند می‌شود و حتی ممکن است منفی بشود! ما امروزه در حوزه‌ی کشاورزی و صنعت هرقدر سرمایه تزریق کنیم و ماشین‌آلات بخریم، تولید کل کشور مسیرش کاهنده است. یعنی بالاخره به نقطه‌ی اشباع می‌رسد.

چرا رشد تولید آمریکا 1.5 درصد است، اما رشد تولید افغانستان 17 درصد؟ آیا افغانستان خیلی کشور اقتصادی و پیشرفته‌ای است؟ نه. افغانستان در ابتدای راه است و آمریکا در انتهای راه، ولی حوزه‌ی خدمات و نرم‌افزار دقیقاً عین آن ریاست‌طلبی است. یعنی یک شیب افزایشی دارد. شما نگاه کنید، اولین حافظه‌های رایانه (Memory) که آمده بود، ظرفیت‌شان مثلاً 3.2 کیلوبایت بود. بعد از آن فلاپی‌دیسک آمد که ظرفیتش 1.2 مگابایت بود و بعد سی‌دی و دی‌وی‌دی و ... آمد. دانش هرقدر پیش می‌رود، سرعت رشدش بیشتر می‌شود. بنابراین شما هر اندازه در جهان ماده از فضای ماکرو بروید به فضای میکرو تا نانو، این ویژگی‌ها بیشتر می‌شود و شما به نرم‌افزار نزدیک‌تر می‌شوید.

از سوی دیگر ما به لحاظ شرعی نباید اسراف کنیم، تبذیر هم نباید بکنیم. اسراف و تبذیر یعنی چه؟ اسراف یعنی این‌که مثلاً شما برای شستن خودرو می‌توانید یک سطل آب مصرف کنید تا آن را کاملاً بشویید، یا این‌که می‌توانید دو سطل آب مصرف کنید. اگر بیشتر از یک سطل آب استفاده کنید، می‌شود اسراف. اما تبذیر یعنی چی؟ یعنی این‌که مثلاً همین ماشین را نباید اصلاً می‌شستی، بلکه آن یکی ماشین را باید می‌شستی. با یک سطل آب شستید و اسراف هم نکردید و کارآیی شما هم عالی بود، ولی منابع را بجا مصرف نکردید. اسراف و تبذیر هر دو یعنی این‌که شما از نعمات خدا درست و بجا و بهینه استفاده‌ نکنید.

«حمایت از کار و سرمایه‌ی ایرانی» یعنی چه؟

می‌خواهم بگویم که حمایت از کار و سرمایه‌ی ایرانی به این نیست که کارگر ایرانی هر چیزی را تولید کند، بلکه مهم این است که چه چیزی را تولید کند. 200 سال پیش کارگر ما اگر پیچ می‌بست، خوب بود؛ الان اما نه. الان باید برود سراغ صنعت نانو وگرنه اسراف و تبذیر می‌شود. مثلاً شما می‌توانید ماشین را وارد کنید، اما کارگرتان را بفرستید رویان و رویانتان را صادر کنید. ما می‌توانیم پارچه‌ی نانو بسازیم،

بعد نیم‌متر از این پارچه را بفروشیم به چین و 10 متر پارچه‌ی معمولی از چین وارد کنیم. اما الان اگر کسی بگوید برویم کارخانه‌ی ریسندگی تأسیس کنیم و مثلاً چادر‌های خانم‌ها را خودمان تولید کنیم، این به نظر بنده اشتباه است. درواقع این یعنی ما می‌خواهیم دقیقاً به عقب برگردیم.

الان کشورهایی که در صنعت نساجی کار می‌کنند، در توسعه به عنوان «کشورهای پیژامه‌ای» معروفند. کشورهایی مثل ترکیه، السالوادور و بنگلادش. این کشور‌ها عقب‌افتاده هستند، چون صنعت نساجی پایین‌ترین سطح صنعت است و کمترین ارزش‌آفرینی را دارد. اگر نساجی دو واحد ارزش افزوده تولید کند، این رقم در الکترونیک10 واحد است. بنابراین صنعت نساجی یک‌جور خام‌فروشی نیروی انسانی است.

الان برَند‌های مهم اروپا همه در اندونزی و تایوان و بنگلادش تولید می‌شود؛ چرا؟ چون نیروی کار ارزان است. این نیروی کار ارزان باید در نساجی باشد تا نیروی کار انگلیسی برود در صنایع پیشرفته و های‌تِک. طبق آمار، بالغ بر 50 درصد از کارگر‌های بنگلادشی در صنعت نساجی با سرانه‌ی 300 تا 400 دلار در سال کار می‌کنند. این در حالی است که در آمریکا تنها نزدیک به 2 درصد از کل کارگر‌ها در صنعت نساجی هستند، اما همین درصد کم هم با سرانه‌ی 5 هزار دلار کار می‌کنند. حقوق کارگر ایرانی -که البته کم هم هست- روزی شش دلار است و حقوق کارگر چینی و بنگلادشی روزی یک دلار. بنابراین اسراف است که ما کارگر یک‌دلاری را رها کنیم و برویم سراغ کارگر شش دلاری.
در سال 1900 حدود 39% آمریکا درگیر تولیدات کشاورزی بودند تا بتوانند شکم 100 میلیون نفر جمعیت‌شان را پر کنند.40 سال بعد همین آمریکا که دیگر حدود 170 میلیون نفر جمعیت داشت، فقط 3 درصد جمعیتش درگیر کشاورزی بودند! در سال 2000 جمعیتش رسید به 300 ملیون نفر و نیروی انسانی فعال در کشاورزی‌اش شد 2%.

در این شرایط ما باید با منبع مولد کارگرمان چه کنیم؟ آیا اسرافشان کنیم یا تبذیر؟ پیرمردی که پسرش درس خوانده و مهندس کشاورزی شده، آیا درست است به او بگوییم شما هم مثل پدرت کار کن؟ یا این‌که باید او را ببریم در صنایع پیشرفته و های‌تِک؟ یا از آن هم بالاتر، به او بگوییم تو برو در بخش خدمات کار کن؟ به این جابه‌جایی می‌گویند «فاکتوریال‌شیفت» یعنی «انتقال بخشی». یعنی ما نیروها و منابع مولدمان را از بخش‌هایی مثل کشاورزی، صنعت و تجارت انتقال می‌دهیم به حوزه‌ی خدمات و این می‌شود اقتصاد نوین.

اقتصاد ایران نیازمند «انتقال بخشی»

اگر اقتصاد ایران خودش را در وضع کنونی نگهدارد، دیگر ما هیچ‌وقت نمی‌توانیم جنبش نرم‌افزاری و افزایش سهم در تولید علم داشته باشیم. زیرا جنبش نرم‌افزاری نیاز به نیروی انسانی دارد و باید این منابع از سایر حوزه‌ها آزاد بشوند و به این عرصه بیایند. وقتی سرمایه‌های ما درگیر ساختن ماشین یا این کشاورزی نابسامان هستند، چگونه وارد علم شوند؟ کشور ما منابعش محدود است، پس حتماً باید آزادسازی منابع اتفاق بیفتد تا کشور شیفت بخشی داشته باشد.

آمارها در زمینه‌ی «انتقال بخشی» بسیار جالب است. در آمریکای سال 1920، تعداد 2میلیون و 76 هزار کارگر در صنعت راه‌آهن مشغول بودند و این تعداد در سال 2002 به 11 هزار نفر رسید. در سال 1900، یک میلیون و 9 هزار نفر در صنعت کالسکه و یراق آمریکا کار می‌کردند که الان هیچ‌کس در این صنعت کار نمی‌کند. در سال 1920 در آمریکا 75 هزار نفر اوپراتور تلگراف بودند که الان نیستند.

در سال 1900 آمریکا حدود 100 میلیون نفر جمعیت داشت که حدود 39% این جمعیت درگیر تولیدات کشاورزی بودند تا بتوانند شکم 100 میلیون نفر جمعیت‌شان را پر کنند. 22% هم درگیر صنعت بودند، 10% درگیر تجارت، 8% در خدمات و 21% هم در دیگر موارد. 40 سال بعد همین آمریکا که دیگر حدود 170 میلیون نفر جمعیت داشت، فقط 3 درصد جمعیتش درگیر کشاورزی بودند! یعنی ظرف 40 سال 36% درصد از منابع انسانی‌اش را از کشاورزی آزاد کرد و گفت شما دیگر روی زمین کار نکنید و تجارتش را رساند به 22%.

جمعیت درگیر در صنعتش هم از 22% شد 15%. در خدماتش اما 8% فعال بودند که شدند 32%. موارد دیگرش هم بیشتر شد و به 28٪ می‌رسید. آمریکا در سال 2000 جمعیتش رسید به 300 ملیون نفر و نیروی انسانی فعال در کشاورزی‌اش شد 2%، در صنعتش هم شد 13%، در تجارتش در همان 22% ماند، اما در خدماتش از 32% رسید به 42% و در دیگر موارد هم 20٪. آمریکایی‌ها اکنون می‌گویند منابع مولدشان نباید درگیر کشاورزی و صنعت بشوند، بلکه باید در حوزه‌ی خدمات باشند.

ممکن است کسانی بگویند که حضرت امام خمینی رحمه‌الله بر روی کشاورزی خیلی تأکید داشتند. بله، اما این ضدّ آن نیست، این عین آن است. دقّت کنید که حجم منابع مولد درگیر در کشاورزی می‌تواند کم بشود، ولی حتی تولید کشاورزی افزایش یابد. دیدیم که آمریکایی‌ها در یک مقطعی با 40% از منابع مولدشان، 100 میلیون نفر را سیر می‌کردند و صادرات هم نداشتند، حالا با 2% از منابعشان 300 میلیون نفر را سیر می‌کنند و صادرات کشاورزی هم دارند. این یعنی بهره‌وری در کشاورزی آمریکا بالا رفته است.

در حال حاضر چین آلاینده‌ترین کشور دنیا است و آمریکا و روسیه در رتبه‌ی بعدی قرار دارند. بنابراین ما باید مراقب باشیم و بدانیم که قرار نیست مثل چین بشویم. چین صنعتی‌شدن را انتخاب کرده و پذیرفته در رده‌ی دوم باقی بماند. چین از حدود سال 2000 آلایندگیش بالا رفته، اروپا ثابت مانده و انتظار می‌رود آلایندگی آمریکا به‌‌تدریج کاهش یابد.

تکلیف کارگران قدیمی چه می‌شود؟

اما حالا و در این شرایط تکلیف کسانی که در بخش قدیمی کار می‌کرده‌اند چه می‌شود؟ در انقلاب صنعتی اروپا، وقتی اولین چرخ خیاطی را ساختند، خیاط‌ها تجمع کردند جلوی ساختمان جدید و شیشه‌ها را شکستند و چرخ خیاطی‌ها را انداختند بیرون؛ گفتند این باعث بیکاری کارگرها می‌شود. ظاهراً هم همین‌جور بود، چون هر یک چرخ خیاطی به جای 10 کارگر کار می‌کرد، اما تاریخ نشان داد که صنعت بسیار پیشرفت کرد و کارگرها هم بیکار نشدند.

این به خاطر این بود که صنعت همیشه خلق‌کننده‌ی فرصت‌‌های جدید بوده است. یعنی آن کارگرها ظاهراً بیکار شدند، اما این بیکاری منجر به رشد داخلی شد. یا مثلاً صنعت بخار که آن‌ها یا خودشان یا بچه‌هایشان رفتند در این صنعت مشغول کار شدند، بعدها همین منجر شد به صنعت الکترونیک و همین‌طور دوباره فرصت‌‌های جدیدتر خلق شد.
کارآفرینی و اشتغال‌زایی چیزی نیست جز حاصل ضرب «نوآوری» و «ریسک‌پذیری» در یکدیگر. ضرب‌شدن یعنی اگر هر یک از این دو صفر بشود، حاصل ما هم صفر خواهد شد. حالا ما که به دنبال تحقق اقتصاد مقاومتی هستیم، باید بدانیم که یکی از مؤلفه‌های اصلی چنین اقتصادی، کارآفرینی است.

این‌گونه فرصت‌‌های جدید در اقتصاد دانش‌بنیان بسیار زیاد است. یک شبکه‌ی تلویزیونی اروپایی حدود دو ماه پیش برنامه‌ای پخش کرد که یک کلاس مقطع ابتدایی را نشان می‌داد و مجری گفت: 60٪ این بچه‌ها که می‌بینید، 20 سال بعد در صنعتی مشغول به کار خواهند شد که هنوز خلق نشده است!

وقتی کامپیوتر اختراع شد و به بازار آمد، همه‌ی چرتکه‌اندازها یا بیکار شدند یا بازنشسته، یا این‌که آموزش دیدند و به حسابداری با کامپیوتر پرداختند. ما هم چاره‌ای نداریم جز همین راه. این نوع بیکاری در اثر خلق صنایع جدید که بیکاری تکنولوژیک نامیده می‌شود -و بخشی از بیکاری امروز در ایران هم ناشی از آن است- اصلاً بد نیست و خیلی هم خوب است. این پدیده وقتی بد است که با آموزش ضمن خدمت یا پس از خدمت همراه نباشد و کارگرها با شیوه‌های جدید آشنا نشوند.

اقتصاد دانش‌بنیان در تضاد با خام‌خواری نفت و دیگر منابع است. اقتصاد دانش‌بنیان در نفت یعنی نفت را به فرآورده‌های پتروشیمی تبدیل کنیم. این‌که گفته شده ما درب چاه‌های نفت را ببندیم، این استعاره از بستن باب خام‌فروشی نفت است وگرنه ما هرگز اجازه نداریم نعمات خداداد را بدون استفاده بگذاریم، زیرا این تبذیر است.

راه صحیح اقتصادی برای کشور ما راه «تبادل باز» است. به نظر من اقتصاد مقاومتی برون‌گرا است؛ یعنی تبادل با عالَم، و اتفاقاً این اصلاً با خروج ارز مشکلی ندارد، این یک اندیشه‌ی غلطی بود که برخی‌ها اوایل انقلاب می‌گفتند فلان کالا را تولید کردیم تا خروج ارز نداشته باشیم. به این اندیشه می‌گویند اندیشه‌ی نیومرکانتیلیسم که متعلق به دوره‌ی تجاری است.

نظام آموزشی و کودک ریسک‌پذیر

یک ملاحظه‌ای این‌جا وجود دارد؛ ما در کشورمان زنان و مردان کارگری داریم که نمی‌توانند آموزش نوین ببینند و این افراد باید همان کالایی را تولید کنند که می‌توانند، زیرا تولیدکردن در هر صورت بهتر از تولیدنکردن است. بنابراین ما تأکید داریم که ظرفیت‌های خالی کاری‌مان که امکان تبدیل و ورود به عرصه‌ی خدمات را در حداقل بازه‌ی زمانی 10ساله ندارند، باید بروند تولید کنند؛ حتی به همان شیوه‌ی سنتی و قبلی. ما هم باید از تولید آن‌ها حمایت کنیم، اما یادمان نرود باید فضایی را فراهم کنیم که فرزندان این نسل دیگر در بخش قبلی و در کار پدرانشان باقی نمانند و به صنایع پیشرفته وارد شوند.

نظام آموزشی ما در «انتقال بخشی» بسیار تأثیرگذار است. این نظام آموزشی است که می‌تواند کودکان را ریسک‌پذیر باربیاورد. جامعه‌ی ما امروز احتیاج دارد به کارآفرینی. کارآفرینی و اشتغال‌زایی چیزی نیست جز حاصل ضرب «نوآوری» و «ریسک‌پذیری» در یکدیگر. ضرب‌شدن یعنی اگر هر یک از این دو صفر بشود، حاصل ما هم صفر خواهد شد. حالا ما که به دنبال تحقق اقتصاد مقاومتی هستیم، باید بدانیم که یکی از مؤلفه‌های اصلی چنین اقتصادی، کارآفرینی است.

تحول بنیادین در آموزش‌و‌پرورش ما باید به سمتی باشد که رشد کودکان ما مطابق نیاز امروز جهان و به دنبال صنایع دانش‌بنیان باشند. نظام آموزشی باید کودکان را برای صنایعی تربیت کند که هنوز خلق نشده، تا آن‌ها بتوانند کارگران مبتنی بر دانش (Knowledge worker) باشند. در دنیای آینده هم باید این‌گونه باشد. حتی زن خانه‌دار ما باید Knowledge worker باشد. نظام آموزشی ما باید مبتنی بر این نوع نگاه باشد و بکوشد که دانش‌آموزان را حماسی و مطابق با اقتصاد مقاومتی و با توان کارآفرینی بار بیاورد و این مسأله باید حتماً در طرح‌های تحول دیده شده باشد.

در شرایط فعلی کشور ما که به دلایل سیاسی با انواع تحریم‌ها روبه‌رو هستیم، تنها اقتصاد مبتنی بر دانش می‌تواند برای ما سازنده و پیش‌برنده باشد. الگوی اقتصاد دانش‌بنیان در کشور ما باید مقاومتی، تحریم‌شکن، درون‌زا، برون‌گرا، دیجیتالی، بدون نفت و رساننده‌ی کشور به تراز مثبت علمی و الگوی فعال پیشرفت، اقتصاد پویا و مستحکم و جهادی و بسیجی باشد.

البته ما نباید انتظار بازدهی آنی داشته باشیم و چنین تحولات چشمگیری به طور متعارف پس از یک دوره‌ی 50 تا 100ساله ظهور خواهد کرد. اگرچه این مدت می‌تواند با لحاظ نمودن برخی پارامترها، کوتاه‌تر هم بشود. مردم ما باید تصویری واقعی از پیشرفت داشته باشند و از این رویکرد حمایت کنند تا به ثمر برسد. البته احیاشدن حافظه‌ی تاریخی قطعاً کمک فراوانی به این روند خواهد کرد.



* دکتر عادل پیغامی