بازار تهران بی اعتنا به هیاهوی سیاه بازار دلار

تاثیر نوسان چند هفته ای دلار بر بازار تهران هنوز فروکش نکرده است؛ بسیاری از فروشندگان و توزیع کنندگان منتظر تثبیت قیمت ها نشسته اند و خریداران برای تامین کالاهای مورد نیاز باید چند روزی دست نگه دارند.

خبر را برای من بخوان

تراکم خودروها و موتورها در بازار تهران همچون گذشته است؛ توقف چند ردیفه تاکسی ها، تردد خلاف جهت موتورها و چرخی هایی که از گوشه و کنار پیاده روهای اشغال شده از کالاهای مغازه ها، راه را کج می کنند و به خیابان پناه می برند، نفس ها را حتی در هوای فروردین ماه به شماره می اندازد.
در نگاه نخست و از ظاهر امر، نمی توان به تغییر چندانی در راسته خیابان کوکب، چراغ برق (امیرکبیر) و پامنار پی برد. چند جوان بیرون مغازه های فروش لوازم خودرو ایستاده اند.
حمید که لاستیک می فروشد، روی گوشی اپل خود آخرین خبرها درباره ارز را نشان می دهد و می گوید، به ثبات بازار ارز امیدوار است.
از وضع فروش لاستیک که می پرسم، می گوید: قیمت ها بالا و پایین شده و خریدار هم تا مجبور نباشد لاستیک نمی خرد. بنابراین صبح به صبح می آییم و مغازه ها را باز می کنیم تا شاید فروش داشته باشیم.
علی که روکش خودرو و دیگر وسایل تزیینی خودرو را می فروشد، با سر اشاره ای به چند مغازه جلوتر می کند و می گوید: وضع آنها رو به راه است. هر روز مشتری خودشان را دارند.
آنجا محل عرضه لوازم خودروهای خارجی است و شاگرد مغازه در پارکینگ بغلی در حال تعویض رینگ یک دستگاه تویوتاست. صاحب مغازه، مرد میانسالی است. جلو مشتریان خود چای گذاشته و در حال صحبت با آنان است؛ خود را احمدی معرفی می کند.
می پرسم: وضع دلار انگار تاثیری بر کار و کاسبی شما نداشته است؟!
«خدا را شکر».
توضیح می دهد: ما مشتری خودمان را داریم. برای خیلی از آنها فرق نمی کند دلار چه نرخی باشد؛ برای خودشان خرج می کنند و ما را هم می شناسند.
مردی که فراز و نشیب زندگی، رد خود را بر موهایش گذاشته، تسبیح به دست، روبروی مغازه نشسته است. پسرش رفته به قول او «دوری در بازار بزند». می گوید: ما وقتی گران می خریم مجبوریم گران هم بفروشیم. تقصیر ما که نیست.
مغازه روبرو را نشان می دهد: بنده خدا! سفارش روکش خودرو داشت، اما با التهابات مصنوعی بازار باید نصف آن را تحویل بگیرد.

* قیمت های پرنوسان
مشتریان می آیند و می روند، قیمت می پرسند و گاهی خرید می کنند. جمال کارگاه صنعتی خانگی دارد و دو ساعت برای خرید یک ورق آلومینیوم آلیاژی پامنار را زیر پا گذاشته است. می گوید هیچ جای بازار نتوانسته است کالای مورد نظر خود را بخرد. «فروشندگان قدیم را می شناسم اما هیچکدام توانایی ندارند. این کالا، وارداتی است و دست نگه داشته اند تا وضعیت بازار بطور کامل عادی شود».
داغی ظهر، مردم را به پناه سایه مغازه ها کشانده است؛ از کنار مغازه روزنامه فروشی رد می شوند... تیتر روزنامه ها بوی ارز می دهد اما کسانی که می ایستند یا آب خنک می خواهند یا سیگار، آبمیوه و آدامس.
در تقاطع خیابان چراغ برق و ملت، دو خودرو نیروی انتظامی توقف کرده است. در خیابان ملت فضا فقط برای عبور یک خودرو باز مانده و دوطرف به تسخیر وانت ها و موتورها و چرخی ها درآمده است.
بوی خوش غذا از لابلای مغازه ها به مشام می رسد. همه صندلی های ساندویچ فروشی پر است. جوانی که تند و تند گوجه و خیارشور لای ساندویچ ها می گذارد، در پاسخ به تاثیر دلار نگاه کوتاهی به من می کند و می گوید: خانم! ما از ارز که حرف می زنیم فقط برای گذران وقت است یا باز کردن سر صحبت با مشتری ها؛ وگرنه خودتان نگاه کنید... وقت نداریم سر بخارانیم.
بعد، با سر اشاره می کند به دو گردشگر که موهای بلوند و رنگ رخ آنها نشان می دهد خارجی اند.
«ما که دوست داریم از این مشتری ها برایمان بیشتر بیاید و با خودشان دلار بیاورند».

** رونق عمده فروشی
روبروی یکی از مغازه های فروش لوازم یدکی، یک موتوری توقف می کند؛ خطاب به صاحب مغازه داد می زند «جنس خارجی طلا شده» و کارتن کوچکی را از باربند خود بیرون می کشد. مغازه دار که لبخند، دندان های مرتبش را نمایان کرده ، در پاسخ با صدای بلند می گوید «التماس دلار!»
جعبه را می گیرد و به موتورسوار دیگری می دهد که یک بغل، قاب محافظ سینی صندوق ال90 را در دست دارد. شماره کارت می دهد و خداحافظی می کند.
کمی جلوتر، دو جوان روی پله یک مغازه بسته نشسته اند. ظرف خالی آب که دست آنان است، نشانه ای بر خستگی آنان است. رضا حیدری مقدم می گوید، آنها دانشجوی رشته مکانیک اند و برای تکلیف دانشگاهی باید وسیله ای بسازند، اما نتوانسته اند برخی قطعه های آن را در بازار بیابند.
رضا سر تکان می دهد و از برخی به گفته وی فرصت طلب های مال اندوز که این روزها تلاش کردند بازار ارز کشور را در بحران فرو ببرند، انتقاد می کند.
دیگری که زیر سایبان مغازه اش ایستاده است، وارد بحث می شود: به نظر من که اوضاع طبیعی است. ما همیشه قبل عید فروش خوبی داریم، اما بعد تعطیلات، سیاه بازار است! ربطی هم به دلار و داستان های آن ندارد.
صدای مرد لابلای صدای اگزوز یک موتور که بار سنگین و بزرگی را پشت خود حمل می کند، گم می شود. میان این همه هیاهو، پیرمردی با چرخ خود گل می فروشد. یک چرخی دیگر، چند تکه آهن را به سوی پامنار می برد.
از لوله کوچکی که از کنار درخت سایه گستر زبان گنجشک بیرون آمده است، آب می جوشد و با انگشت مرطوب خود، خطی را روی خاک خشک می کشد.
بازار تهران همچنان شلوغ است.