سردسته باند سارقان مسلح طلافروشي فرديس كرج:هرچه سرقت مي كرديم حريص تر مي شديم

سردسته باند سارقان مسلح طلافروشي فرديس كرج گفت: هر بار كه سرقت مي كرديم مي ديديم درآمدي كه از اين راه كسب مي كنيم ناچيز است و بنابر اين حريص تر مي شديم تا بار ديگر دست به سرقت بزنيم

خبر را برای من بخوان
به گزارش سایت طلا به نقل از پايگاه اطلاع رساني پليس
عبد اله _ف سردسته باند سارقان مسلح طلافروشي فرديس كرج در گفت و گو با خبرنگار پايگاه اطلاع رساني پليس اظهار داشت: اولين باري كه دست به سرقت بردم دزديدن يك دستگاه خودروي پژو 206 بود و براي سرقت آن هم سه بار به زندان رفتم.
وي مي گويد: وقتي از زندان بيرون آمدم، بيكاري و وضعيت بد زندگي مرا مجبور كرد تا دوباره دست به سرقت بزنم و تبديل شوم به يك سارق حرفه اي.
الان كه دستگير شده اي چه احساسي داري؟ از كارهاي خودم پشيمانم و به خود مي گويم كاش هيچ وقت سراغ اين كار ها نرفته بودم.
تو سردسته يك باند بودي و هفت بار مرتكب سرقت مسلحانه شدي چرا بار اول يا دوم از كار خودت پشيمان نشدي؟ هر بار كه سرقت مي كرديم مي ديديم درآمدي كه از اين راه كسب مي كنيم ناچيز است و بنابر اين حريص تر مي شديم تا بار ديگر دست به سرقت بزنيم.
انگيزه ات براي استفاده از سلاح در سرقت ها چه بود؟ به علت ترس دست به سلاح برديم و سلاح به ما نوعي اعتماد به نفس مي داد.
او در حالي كه چشمانش با چشم بند بسته شده و سرش را پايين انداخته بود، گفت: اين بار ديگر بار آخر بود و بعد از فروش طلاهاي طلافروشي فرديس كرج قصد داشتيم تا از كشور خارج شويم.
پس چرا به شمال كشور رفتيد؟ به دليل اينكه در تعطيلات نوروز بوديم و مرزهاي كشور تحت كنترل پليس بود نمي توانستيم به اين زودي از كشور خارج شويم به همين جهت تصميم گرفتيم تا مدتي را در شمال كشور بمانيم.
با دوستانت چطور آشنا شدي؟ با خسرو و دانيال از بچگي دوست بودم با سعيد و برادرش و داود هم به وسيله برادرم محمد كه در باشگاه با آنان دوست شده بود آشنا شدم.
فكر مي كردي كه روزي دستگير شوي؟ نه! كدام خلافكاري است كه فكر كند روزي دستگير مي شود ولي روزهاي آخر فهميدم كه دير يا زود دستگير مي شويم.
روزهاي آخر سنگيني سايه پليس را احساس مي كردم
محمد برادر سردسته باند كه با دستاني بسته و چشم بند بر چشمانش در گوشه اي ايستاده بود از من خواست تا از قول او پيامي را به تمام جوانان كشور برسانم.
او گفت: به تمام جوانان كشور كه فيلم سرقت مسلحانه ما در فرديس كرج را ديدند مي گويم تصور نكنند كه ما يك كار حرفه اي انجام داديم و توانستيم ظرف سه دقيقه يك طلافروشي را خالي كنيم و 16 كيلو طلا را به سرقت ببريم، از همان لحظه سرقت، پليس آگاهي قدم به قدم در تعقيب ما بود و ما دو سه روز آخر سنگيني سايه پليس را بر سر خود احساس مي كرديم به طوري كه برادرم قسم مي خورد و مي گفت تا دو روز آينده ما دستگير مي شويم.
او با بيان اينكه روزي كه اين كار را با برادرم شروع كردم مي دانستم كه عاقبتمان چيست و روزي به دام پليس مي افتيم سرش را تكان داد و چند بار اين جمله را تكرار كرد: به خدا بار كج به مقصد نمي رسد.