۱۰ فیلم غیر انگلیسی زبان برتر قرن ۲۱
در مقالهی زیر نگاهی میاندازیم به ۱۰ فیلم برتر غیر انگلیسی زبان از ۱۰ کارگردان بزرگ غیر آمریکایی در هزارهی سوم.
به گزارش موبوایران، در مقالهی زیر نگاهی میاندازیم به ۱۰ فیلم برتر غیر انگلیسی زبان از ۱۰ کارگردان بزرگ غیر آمریکایی در هزارهی سوم. این ۱۰ فیلم فقط بخش کوچکی از سینمای غنی کشورهای غیر انگلیسی زبان را نمایندگی میکنند. البته فیلمهای تحسینشدهی کارگردانان ایرانی در قرن ۲۱ مثل «جدایی نادر از سیمین» اصغر فرهادی و «کپی برابر اصل» عباس کیارستمی را در این فهرست نیاوردیم که بتوانیم به عدد ۱۰ بسنده کنیم.
تاریخ سینما بخش زیادی از پیشرفت خود را، به ویژه در بخش هنری، مدیون سینماگران غیر آمریکایی است. نکتهای که با توجه به قدرت زیاد آمریکا و سلطهی کاملش بر مدیا و تبلیغات در حال فراموش شدن است. هر چه پیشتر میرویم تعریف مخاطبان عام از سینما به فیلمهای دنیای مارول و سینمای هالیوود محدودتر میشود.
قرن بیست و یک زمانی بود که جشنوارههای آمریکایی نگاه محدود خود را شکستند و نگاهی فرامرزی به سینما را بین خودشان پرورش دادند. رویهای که ما ایرانیها با دریافت دو اسکار بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان به بهترین شکل، تجربهاش کردهایم.
۱. روما (Roma)
محصول: مکزیک/ ۲۰۱۸
کارگردان: آلفونسو کوارون
بازیگران: یالیتزا آپاریچیو، مارینا دیتاویرا
نمرهی متاکریتیک: ۹۶ از ۱۰۰
نمرهی راتن تومیتوز: ۹۵ از ۱۰۰
روما هشتمین فیلم آلفونسو کوارون، کارگردان نام آشنای مکزیکی، است. کوارون در ۲۸ نوامبر ۱۹۶۱ در مکزیکو سیتی چشم به جهان گشود. او فیلمسازی را با ساخت فیلم تنها با شریکت (only with your partner) در سال ۱۹۹۱ آغاز کرد و پیش از روما با ساخت فیلم فرزندان انسان (Children of Men) در سال ۲۰۰۶ به شهرتی جهانی دست یافت.
کوارون پیش از این که توسط روما بتواند یک فیلم غیر انگلیسی زبان را در بخشهایی که اکثرا تحت سلطهی فیلمهای انگلیسی زبان است به نامزدی برساند، توانسته بود توسط جاذبه (Gravity) در سه بخش اسکار نامزد شود و با دو اسکار مراسم را ترک کند.
در مراسمهای گلدن گلوب و اسکار ۲۰۱۹ کوارون و روما توانستند شگفتی بیافرینند. روما که فیلمی بود به زبان مکزیکی توانست در ده بخش بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان، بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین تدوین، بهترین بازیگر نقش اصلی زن، بهترین بازیگر نقش مکمل زن، بهترین فیلمنامهی غیراقتباسی، بهترین تصویربرداری، بهترین طراحی صحنه، بهترین صداگذاری و بهترین تدوین صدا نامزد شود و در سه بخش بهترین کارگردانی، بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان و بهترین تصویربرداری به اسکار دست پیدا کند.
رُوما داستان یک خانوادهی طبقهی متوسط مکزیک را در میانه انقلاب دهه ۷۰ از چشم خدمتکار خانواده روایت میکند. روما شما را همان جایی که باید باشید قرار می دهد؛ یک بیننده. کوارون شما را به هیچ شخصیتی بیش از حد نزدیک نمیکند، با این وجود شما آنها را خیلی زود به جا میآورید؛ زیرا آنها آیینهی خودتان هستند. پدر که سیگار میکشد و بسیار منظم ماشین را عقب جلو میکند، از زندگی معمول خود خسته است. مادر که ابتدا به دنبال کمک از دیگران است و ماشین پدر را به در و دیوار میکوبد و در انتها ماشین را عوض میکند، به دنبال رهایی است. آدلا که تنها میخواهد هر آن چه بر کلئو گذشته است را بشنود، زنی است کنار آمده با محیط.
در انتها، کلئو چمدانش را میگذارد، از پلهها بالا میرود و به همان آسمانی میرسد که در نمای نخست بازتابش بر زمین را تمیز میکرد. کلئو از تمام اربابانش و هممسلکانش برتر است. او زیاد صحبت نمیکند و فقط نجات میدهد. او هر آنچه هست که باید باشد. او یک فرشته است در امواج دریایی که چگونگی شنا کردن در آن را نمیداند و ضربهها را برای نجات دادن گمشدگان تحمل میکند. کلئو شخصیتی منحصر به فرد نیست. کلئو نماد تمام زنان در جهان سوم است. داستان موازیای که با داستان کلئو دنبال میشود، داستان زنی دیگر است. روما داستان زنان است، به دور از فمینیسم اغراق شده. رُما همان دیالوگی است که در فیلم گفته میشود: «مهم نیست چی بهت گفتن، ما زنها همیشه تنهاییم.»
کوارون از هیچ نمای بستهای تا قبل از اواخر فیلم استفاده نمیکند و قبل و بعد از هر نمایی که شخصیت وارد میشود، محیط خالی را به شما نشان میدهد. شخصیت اصلی این فیلم بازیگر آن نیست. محیط است. محیط جامعهای جهان سومی.
در روما، محیط از طریق رژه های تجملی سربازان، اهمیت ندادن مردم، کتکزدن دانشجویان و … با شما حرف میزند. روما همان است که تمام مردم در جهانهای سوم با آن روبهرو هستند. سیاه و سفید بودن تصویر و خالی بودن نماها شما را خسته میکند و این همان چیزی است که کوارون میخواهد. نمایش زندگیای خستهکننده در جهان سوم. تنها برای لحظهای فیلم را در خیال خود به صورت رنگی و با لنزهای تلهفوتو مجسم کنید، همه چیز به هم میریزد و روما هیچ تفاوتی با فیلمی معمولی نمیکند.
۲. عشق (Amour)
محصول: فرانسه/ ۲۰۱۲
کارگردان: میشائل هانکه
بازیگران: ژان-لویی ترنتینیان، امانوئل ریوا
نمرهی متاکریتیک: ۹۴ از ۱۰۰
نمرهی راتن تومیتوز: ۹۳ از ۱۰۰
میشائل هانکه متولد بیست و سه مارچ ۱۹۴۲ است. وی در مونیخ آلمان به دنیا آمد و با فیلم قارهی هفتم (The Seventh Continent) در سال ۱۹۸۹ کارگردانی را آغاز کرد و فیلم از سمت سینمای اتریش به آکادمی اسکار معرفی شد. هانکه نخستین بار برای بازیهای مسخره (Funny Games) نامزد نخل طلای کن ۱۹۹۷ شد، اما تا سال ۲۰۰۹ و با فیلم ربان سفید (The White Ribbon) نتوانست آن را به کارنامهی خود اضافه کند.
عشق داستان زن و مرد کهنسالی را روایت میکند که پس از گذر از زندگیای عاشقانه به خط پایان نزدیک شدهاند. زن با بازی درخشان امانوئل ریوا دچار سکتهی مغزی میشود و مرد تحمل دیدن عشق زندگی خود را در این وضع ندارد. عشق به خود عشق میپردازد. چه زن و چه مرد برای مخاطب برجسته نمیشوند، بلکه نیروی عشق است که به نصویر کشیده میشود.
میزانسن باشکوه و رنگ سفید مسلط بر نماها پاکی عشق را در ذهن مخاطب زنده میکند. پاکیای که الزامی مخاطب آن را در وجود خود حس کند تا بتواند در نهایت تصمیم مرد را با تمام وجود درک کند. تصمیمی سخت که او برای عشق زندگی خود میگیرد.
عشق با دوربین ناظر داریوش خنجی و نورپردازی درخشان او از مسیر تکنیک مناسب و متناسب با محتوا پیش میرود تا در نهایت به فرم صحیح برسد و احساس را به مخاطب منتقل کند. در کنار بیعیب بودن عوامل پشت دوربین، سه ستارهی مقابل دوربین خنجی هم میدرخشند. دو ستارهی سالهای دور، ژان-لویی ترنتینیان و امانوئل ریوا و یک ستارهی معاصر، ایزابل هوپرت. ژان-لویی ترنتینیان توانست جایزهی بهترین بازیگر مرد بیست و پنجمین جشنوارهی جوایز فیلم اروپایی و سی و هشتمین دورهی جوایز سزار را به دست اورد، اما ستارهی درخشان فیلم امانوئل ریوا بود. ریوا توانست تا نامزد شدن در اسکار هم پیش برود.
عشق برای بهترین فیلمنامهی غیراقتباسی، بهترین کارگردانی، بهترین فیلم و بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان هم کاندید اسکار شد که تنها در بخش آخر توانست بر رقیبان برتری یابد.
۳. پسر شائول (Son of Saul)
محصول: مجارستان/ ۲۰۱۵
کارگردان: لاسلو نمش
بازیگران: گیزا رورینگ، اورس رشین
نمرهی متاکریتیک: ۹۱ از ۱۰۰
نمرهی راتن تومیتوز: ۹۶ از ۱۰۰
لاسلو نمش در ۱۸ فوریه ۱۹۷۷ در بوداپست مجارستان به دنیا آمد. او کار خود را با ساختن فیلمهای کوتاه آغاز کرد و اولین تجربهی کارگردانی فیلم بلند خود را با فیلم پسر شائول به دست آورد.
لاسلو در اولین تجربهی خود هدفی بلندپروازانه برای رسیدن انتخاب کرد. بازسازی یکی از تلخترین اتفاقات تاریخ بشریت و یکی از منفورترین مکانهای دنیا، آشوویتز. کاری که پیش از این کارگردانهای بزرگی همچون اسپیلبرگ و آلن رنه سعی کردهاند آن را به انجام برسانند البته او توانست با موفقیت به این هدف برسد و فیلمی بسازد که بالاترین قلهی افتخار را برای دومین بار بعد از ۱۹۸۲ برای مجارستان به ارمغان بیاورد، اسکار بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان.
پس از این تجربهی درخشان لاسلو دومین فیلم خودش غروب (Sunset) را در سال ۲۰۱۸ ساخت و از آن سال تاکنون در سکوت به سر میبرد.
پسر شائول داستان دو روز از زندگی شائول، زندانی مجارستانی، که در گروهی به نام ساندرکوماندو در آشویتس کار میکند را روایت میکند. شائول در تلاش است جنازه کودکی را که مدعی است پسر اوست از دست مأموران آلمانی پنهان کرده و او را مخفیانه و مطابق تشریفات مذهبی دین یهود دفن کند، از همین رو او به دنبال یک خاخام یهودی در میان زندانیها میگردد.
قاب مربع و محدود ماتیاس اردلی اقرار میکند که آشویتس به قدری دردناک است که نمیشود آن را در نماها به نمایش گذاشت، پس او به جای نشان دادن محیط تمرکز را بر یک شخص میگذارد و به مصائب او میپردازد.
لاسلو نمش در نخستین تجربهی کارگردانی خود تجربهای نفسگیر و به یاد ماندنی برای مخاطب رقم میزند. او مخاطب را با انتخاب زاویهها، فاصلهها و عدسیهای درست با شخصیت خود یکی میکند. در واقع شائول به دنبال پسر خودش نمیگردد بلکه به دنبال پسر همهی ما میگردد و ما از او میخواهیم که موفق شود.
طراحی صحنه و لباس فوقالعادهی پسر شائول شما را درست به فضایی منتقل میکند که کارگردان میخواهد، درست همانجایی که باید باشید تا به جای دیدن آشویتز، تجربهی زندگی در آشویتز را از سر بگذرانید، نزدیکترین مکان ممکن به شخصیت اصلی داستان.
۴. خاطرات قتل (Memories of Murder)
محصول: کرهی جنوبی/ ۲۰۰۳
کارگردان: بونگ جون-هو
بازیگران: سونگ کانگهو، کیم سانگکیونگ
نمرهی متاکریتیک: ۸۲ از ۱۰۰
نمرهی راتن تومیتوز: ۹۴ از ۱۰۰
بونگ جون-هو که در ۱۴ سپتامبر ۱۹۶۹ در کرهی جنوبی به دنیا آمده است، در نهایت توانست در بهت و حیرت همگان تاریخسازی کند و با فیلم انگل (Parasite) در سال ۲۰۲۰ برای نخستین مرتبه در تاریخ سینما اسکار بهترین فیلم را برای فیلمی غیرانگلیسی زبان به دست آورد. بونگ جون-هو همچنین برای نخستین بار توانست اسکار را برای کشورش به ارمغان بیاورد، اما او به یک اسکار راضی نبود و در نهایت با چهار اسکار در رشتههای بهترین فیلم، بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان، بهترین کارگردانی و بهترین فیلمنامهی غیراقتباسی به کشورش بازگشت.
خاطرات قتل نقطهی عطف کارنامهی فیلمسازی بونگ جون-هو است. این فیلم او را از فیلمسازی کرهای به فیلمسازی جهانی بدل کرد. پس از این که کوئنتین تارانتینو، کارگردان مطرح آمریکایی، فیلم را به همراه فیلم دیگری از بونگ جون-هو به نام میزبان (The Host) در لیست برترینهای منتخب خود قرار داد، توجههای بینالمللی بیشتری به سمت این کارگردان کرهای جلب شد، توجههایی که بیهوده نبودند.
خاطرات قتل داستان دو کارآگاه پلیس را روایت میکند که به دنبال حل پروندهی قاتل سریالیای در میانهی دههی هشتاد هستند. شخصیتپردازیها در فیلمنامهی جون-هو درخشان هستند. از شخصیت کارآگاه کارکشتهی محلی که غروری مخصوص به خود دارد، تا کارآگاه جوانی که از سئول برای کار کردن روی پرونده فرستاده شده است که کمتجربگی و کاربلدی را با هم در خود جای داده است. خاطرات قتل پیش از این که فیلمی درخشان باشد، فیلمنامهای کمنظیر است. فیلمنامهای بر اساس داستان واقعی با پایانی خیرهکننده.
این کارگردان کرهای در قاببندیها هم، همچنان درخشان عمل میکند و از همین فیلم نوید کارگردانی را به مخاطب میدهد که قرار است پانزده سال بعد انگل را بسازد و تاریخ را به هم بریزد. توجهی وسواسگونهی جون-هو به میزانسن و تسلط زیاد او بر دوربین و حرکات آن باعث میشود که در انتقال احساس به مخاطب موفق عمل کند و ما را به اندازهی شخصیتها در پی یافتن پاسخ درمانده.
نمیشود دربارهی خاطرات قتل حرف زد و از نمای انتهای فیلم که بیشک یکی از بهترین نماهای تاریخ سینما است سخن به میان نیاورد. نمایی که در آن کارآگاه محلی سالها بعد از وقوع قتل به محل حادثه بازمیگردد و در نهایت با نگاهی سرزنشگر به دوربین خیره میشود، چشمانی که مستقیما به چشمان قاتل فراری خیره میشوند و پاسخها را از او میخواهند.
۵. زیبایی بزرگ (The Great Beauty)
محصول: ایتالیا/ ۲۰۱۳
کارگردان: پائولو سورنتینو
بازیگران: کارلو وردونه، سابرینا فلیری
نمرهی متاکریتیک: ۸۶ از ۱۰۰
نمرهی راتن تومیتوز: ۹۱ از ۱۰۰
سورنتینو در ۳۱ می ۱۹۷۰ در شهر ناپل به دنیا آمد. او فیلمساز، فیلمنامهنویس و نویسنده است. سورنتینو کار در سینما را در سال ۱۹۹۸ با نویسندگی برای فیلم گرد و خاک شهر ناپل (The Dust of Naples) آغاز کرد و اولین فیلم خود به عنوان کارگردان را در سال ۲۰۰۱ مقابل دوربین برد. او در سال ۲۰۰۴ با فیلم پیامدهای عشق (The Consequences of Love) توانست نامزد نخل طلای کن شود و به شهرت جهانی دست پیدا کند، اما تا به امروز هنوز نتوانسته است بعد از شش مرتبه نامزدی به نخل طلا دست پیدا کند.
آخرین فیلمی که از سورنتینو به اکران درآمد فیلم لورو (Loro) بود. فیلم بعدی او که طرفداران سورنتینو از ژوئیهی ۲۰۲۰ انتظارش را میکشند، دست خدا (The Hand of God) نام دارد که در سال ۲۰۲۱ از نتفلیکس پخش خواهد شد.
زیبایی بزرگ ما را وارد داستان زندگی روزنامهنگار و نویسندهای میکند که از زمان موفقیت آخرین رمانش غرق در خوشگذرانی بوده است تا زمانی که در تولد شصت و پنچ سالگی در پی اتفاقی تصمیم میگیرد مسیر زندگی خود را عوض کند.
زیبایی بزرگ بازتاب سفری درونی را به ما نشان میدهد. سورنتینو هرج و مرج اخلاقی، پوچی ذهنی و احساسی را به بهترین شکل ممکن به تصویر میکشاند. روسلینی در رم، شهر بیدفاع (Rome Open City) ایتالیای جنگ زده و فللینی در زندگی شیرین (La Dolce Vita) سالهای پس از جنگ را به تصویر کشیدند و سورینتینو در زیبایی بزرگ همین کار را برای دورهی برلوسکونی انجام میدهد.
بازیهای درخشان کارلو وردونه و سابرینا فلیری به انتقال اتمسفر فیلم به مخاطب کمک شایانی کردهاند و تصویر حیاتبخش لوکا بیگاتسی در جانبخشی به فیلمنامهی مشترک سورنتینو و اومبرتو کونارلو بیتاثیر نبوده است.
فیلم توانست در جوایز اسکار و گلدنگلوب ۲۰۱۴ موفق به دریافت اسکار بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان شود و یک اسکار و گلدن گلوب به دریای جوایز معتبر خود از سایر جشنوارههای بینالمللی اضافه کند.
۶. تونی اردمان (Toni Erdmann)
محصول: آلمان/ ۲۰۱۶
کارگردان: مارن آده
بازیگران: پیتر زیمونیشک، زاندرا هولر
نمرهی متاکریتیک: ۹۳ از ۱۰۰
نمرهی راتن تومیتوز: ۹۳ از ۱۰۰
مارن آده در ۱۲ دسامبر ۱۹۷۶ در کارلسروههی آلمان غربی به دنیا آمد. او فیلمسازی را از سال ۲۰۰۰ با نویسندگی و کارگردانی فیلم کوتاه مرحلهی ۹ (Level 9) آغاز کرد و نخستین تجربهی بلند خود را در سال ۲۰۰۳ با فیلم جنگل برای درختان (The Forest for the Trees) از سر گذراند که برای او جوایز و شهرت بینالمللی را به همراه آورد.
پس از جنگل برای درختان او به سراغ ساخت فیلم هرکس دیگر (Everyone Else) رفت که برای او خرس نقرهای برلین را به همراه آورد. سومین و تا به امروز آخرین فیلم کارنامهی او تونی اردمان است که مثل همیشه فیلمنامهنویسی و کارگردانی آن را خود آده بر عهده داشته است.
تونی اردمان از رابطهی دختر و پدری میگوید که پس از مدتها دوباره یکدیگر را میبینند. شاید در نگاه اول این داستان تکراری باشد، اما باید این شاهکار را دید تا متوجه شد که مارن آده چه کرده است. او فیلمنامهای با شخصیتپردازیهای کمنظیر و خلق موقعیتهای فوقالعاده را نوشته است و بعد به بهترین شکل ممکن آن را مقابل دوربین آورده است.
فیلم کامل است؛ از تراژدی تا کمدی، از خنده تا گریه، همه و همه درون یک فیلم جای گرفتهاند. درست است که تونی اردمان اسکار را به فروشندهی فرهادی و گلدن گلوب را به او (Elle) از پل ورهوفن باخت، اما با اینحال تونی اردمان با بازیهای قدرتمند پیتر زیمونیشک و زاندرا هولر و فیلمنامهی کمنظیر مارن آده از بهترینهای قرن بیست و یکم است.
فیلم از سمت مجلهی کایه دو سینما، سایت اند ساوند، فیلم کامنت و بسیاری دیگر از مجلات و سایتهای سینمایی و انجمنهای منتقدان بهترین فیلم سال ۲۰۱۶ نام گرفت.
۷. آیدا (Ida)
محصول: لهستان/ ۲۰۱۳
کارگردان: پاوو پاولیکفسکی
بازیگران: آگاتا تشبوخوفسکا، آگاتا کولشا
نمرهی متاکریتیک: ۹۱ از ۱۰۰
نمرهی راتن تومیتوز: ۹۶ از ۱۰۰
مردی از سرزمین زخمخوردهی لهستان که در ۱۵ سپتامبر ۱۹۵۷ به دنیا آمد. مردی که نخستین تجربهی کارگرانی خود را با مستندی تلویزیونی در سال ۱۹۹۰ به دست آورد و آخرین مرتبهای که فیلمی را مقابل دوربین برد به سال ۲۰۱۸ بازمیگردد و فیلم جنگ سرد (Cold War). مردی که با فیلم آخرین چاره (Last Resort) در سال ۲۰۰۰ فیلمسازی بینالمللی شد و در سال ۲۰۱۴ با فیلم آیدا به معتبرترین جوایز بینالمللی دست یافت. مردی که میراثدار سینمای لهستان است.
آیدا داستان دختر جوانی را بر پردهی نقرهای میآورد که پیش از سوگند خوردن برای راهبه شدن درمییابد که از خانوادهای است یهودی و خانوادهاش در جنگ جهانی دوم توسط آلمانها کشته شدهاند. او کلیسا را ترک میکند و سفری را آغاز میکند به سوی شناختن خود.
پیش از هرچیز باید به تکنیک فوقالعادهی دو فیلمبردار، ووکاش ژال و ریشارد لنچفسکی، اشاره کرد. البته این توان بالای بصری وقتی به فیلمی با فیلمبردارهای لهستانی نگاه میکنیم دور از انتظار نیست. در کنار تصویر سیاه و سفید و پرصلابت دو فیلمبردار، موسیقی یاریرسان کریستین آیدنس آندرسن هم در نقاط مهم و حیاتی به کمک فیلم میآید و آن را هر چه محکمتر در ذهن مخاطب پیش میبرد.
در کنار اینها بازیهای قابلقبولی از سمت دو بازیگر اصلی فیلم، آگاتا تشبوخوفسکا و آگاتا کولشا، در مقابل دوربین به نمایش گذاشته میشود که همذاتپنداری را تسهیل میکند.
آیدای پاولیکفسکی فیلمی است شخصیت محور و با دیالوگهای اندک. فیلمی که تمرکزش را بر بیان بصری پیام خود میگذارد و قدم به قدم ما را به سمت آشنایی با آن چه در لایههای زیرین شخصیت میگذرد پیش میبرد. آیدا به دنبال فریاد و همهمه نیست. آیدا به دنبال پاسخهایی است که سوالهایشان به اندازهی طول تاریخ بشریت هستند. آیدا تنها است در دنیای برفی و بیرنگ. آیدا یک جنگزدهی نسل دوم است. آیدا نمایندهی همهی ماست که در کشورهای جنگزده زندگی میکنیم.
۸. شهر خدا (City of God)
محصول: برزیل/ ۲۰۰۲
کارگردان: فرناندو میرلس، کاتیا لوند
بازیگران: آلیس براگا، لئاندرو فیرمینو
نمرهی متاکریتیک: ۷۹ از ۱۰۰
نمرهی راتن تومیتوز: ۹۱ از ۱۰۰
۹ نوامبر ۱۹۵۵ روزی بود که فرناندو میرلس در سائوپائولوی برزیل به دنیا آمد. او کار خود را با ساخت مستند از سال ۱۹۸۳ آغاز کرد و تا سال ۲۰۰۲ و با فیلم شهر خدا به شهرت جهانی دست نیافت، اما پس از آن توانست با بهترینهای هالیوود همکاری کند و فیلمهای کوری (Blindness)، باغبان وفادار (The Constant Gardener) و دو پاپ (The Two Popes) را مقابل دوربین ببرد. میرلس تاکنون موفق به دریافت جایزهی اسکار نشده است.
کاتیا لوند در ۱۳ مارس ۱۹۶۶ در سائوپالو از والدین آمریکایی که به برزیل مهاجرت کرده بودند به دنیا آمد. او فیلمسازی را در ۱۹۹۷ با فیلم آناکوندا (Anaconda) آغاز کرد و آخرین فیلمش مستندی بود با نام تب جُنگو (Jongo Fever) در سال ۲۰۱۶.
شهر خدا دههی شصت تا هشتاد میلادی در ریودوژانیرو و فساد و ظلم در حال رشد درون آن را نشان میدهد. فیلمی که میخواهد مفهوم جبر جغرافیا را به اثبات برساند.
دوربین پرتحرک سیزان شارلون شما را با حوادث همراه میکند و تدوین پویای دنیل رزیند برای جریان یافتن فیلم همانند خون در رگهایتان ضروری است. فیلم نفسگیر است و شما را با فضایی وحشتآور رو به رو میکند.
میرلس و لوند با درستترین انتخابها توانستهاند شما را با شخصیتها همراه کنند تا برای چند دقیقه بتوانید به جای کسانی که راهی جز عضو گروهی مجرم شدن ندارند زندگی کنید. فیلم توانست از جوایز انمجن منتقدان فیلم شیکاگو جایزهی بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان را دریافت کند، اما در اسکار انقدر خوشاقبال نبود و تنها توانست در چهار بخش بهترین کارگردانی، بهترین تدوین، بهترین تصویربرداری و بهترین فیلمنامهی اقتباسی نامزد شود.
۹. درد و شکوه (Pain and Glory)
محصول: اسپانیا/ ۲۰۱۹
کارگردان: پدرو آلمودوار
بازیگران: آنتونیو باندراس، پنلهلوپه کروز
نمرهی متاکریتیک: ۸۷ از ۱۰۰
نمرهی راتن تومیتوز: ۹۶ از ۱۰۰
۲۵ سپتامبر ۱۹۴۹ روزی بود که پدرو آلمودوار در اسپانیا چشم به جهان گشود، در آن روز کسی نمیدانست که این نوزاد قرار است سینمای اسپانیا را به لرزه در بیاورد. او ده سال پس از ساخت اولین فیلم خود برای فیلم زنان در آستانهی فروپاشی عصبی (Women on the Verge of a Nervous Breakdown) نامزد دریافت اسکار بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان شد و یازده سال بعد از این نامزدی در سال ۲۰۰۰ توانست با فیلم همه چیز دربارهی مادرم (All About My Mother) اسکار را به اسپانیا ببرد.
او همچنین توانست در سال ۲۰۰۳ اسکار بهترین فیلمنامهی غیراقتباسی را برای فیلم با او حرف بزن (Talk to Her) به کارنامهی خود اضافه کند. آلمودوار تا به امروز شش مرتبه نامزد دریافت نخل طلای کن شده است، اما همچنان جای خالی این جایزه در کارنامهاش احساس میشود.
درد و شکوه داستان کارگردان بازنشسته و بیماری را روایت میکند که دلتنگ روزهای کودکی و جوانی خویش است. درد و شکوه بیست و دومین فیلم کارنامهی پدرو آلمودوار، کارگردان نامآشنای اسپانیایی، است.
دوربین پویای خوزه لوئیس آلکائینه ما را به درون شخصیتها میبرد. آلمودوار داستانی را برای ما روایت میکند، اما در نمای آخر با یک حرکت دوربین به سمت عقب، بیرون از قابی را که تا آنجا از ما مخفی کرده بود به ما نشان میدهد و به ما اثبات میکند که حقیقت بیش از آن چیزی است که ما میبینیم.
موسیقی آلبروتو ایگلسیاس به بهترین شکل ممکن به کمک آلمودوار میآید تا به اهداف خود در پردازش داستان دست پیدا کند. موسیقی همانند یک کاتالیزور عمل میکند و ما را در خاطرات عقب و جلو میبرد، یا بهتر است بگوئیم در چیزی که ما میپنداشتیم خاطرات هستند.
نمیتوان از درد و شکوه نوشت و از آنتونیو باندراس سخن به میان نیاورد، بازی او در رنج و شکوه نمایندهی یک عمر تجربهی او در سینما است. مردی که میداند چگونه درد بکشد، اما باندراس تنها ستارهی فیلم نیست. سایر بازیگران هم در هماهنگی کامل با شخصیت خود به سر میبرند و همه میدانند چگونه به پیشرفتن داستان آلمودوار کمک کنند. درد و شکوه فیلمی است که ارزش حقیقی آن سالها بعد کشف خواهد شد.
۱۰. دزدان فروشگاه (Shoplifters)
محصول: ژاپن/ ۲۰۱۸
کارگردان: هیروکازو کورییدا
بازیگران: مایو ماتسواوکا، ساکورا آندو
نمرهی متاکریتیک: ۹۳ از ۱۰۰
نمرهی راتن تومیتوز: ۹۹ از ۱۰۰
هیروکازو کورییدا در ۶ ژوئن ۱۹۶۲ در ژاپن به دنیا آمد. او فیلمسازی را، در سال ۱۹۹۱، با فیلم درسهایی از یک گاو خانگی ( Lessons from a Calf) آغاز کرد و بعدها در سال ۲۰۱۳ با فیلم پسر کو ندارد نشان از پدر (Like Father Like Son) توانست به شهرت بینالمللی دست پیدا کند.
او با دزدان فروشگاه توانست نخل طلای جشنواره فیلم کن را به دست آورد. فیلم همچنین توانست نامزد دریافت بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان از اسکار شود اما رقابت را به رومای آلفونسو کوارون واگذار کرد.
دزدان فروشگاه پیش از هر چیز یک شاهکار میزانسن است. در فضای کوچک خانهای که بیشتر زمان فیلم در آن میگذرد، همه چیز به دقت تمام جای گذاری شده است و هیچ شیای بدون هدف در هیچ کجا یافت نمیشود.
دزدان فروشگاه داستان گروهی از افراد است که در فقر، در توکیو، کنار یکدیگر زندگی میکنند. دزدان فروشگاه تقابل انسان با محیط و مدرنیسم را به بهترین صورت ممکن به پرده آوردهاست. روایتی از فقر، عشق و انسانیت. روایتی که شما را در هر قدم با پرسشهای اخلاقی رو به رو میکند. از آن جایی که با شخصیت پردازیهای قدرتمندی رو به رو هستیم به آسانی همذاتپنداری برایمان ممکن میشود و گویا آن سوالهای اخلاقی را از خودمان میپرسیم.
در قاببندیها کورییدا با تسلط کاملی که بر محیط خود دارد، کمنقص عمل میکند. قابهایی که او در خانهی سنتی ژاپنی این گروه فقیر به تصویر میکشد چشمنواز هستند و سخنگو. اما دزدان فروشگاه فقط سمفونی تصاویر شاهکار نیست، بلکه صدا هم فیلم را هر چه بیشتر به تکامل نزدیک میکند.
موسیقی گوشنواز هارومی هاسونو درست در دقایقی که باید از حلزونی گوش عبور میکنند و با تصاویری که در شبکیهی چشم نقش بستهاند یکی میشوند. دزدان فروشگاه فیلمی است از کارگردانی که میراث کوروساوا را به دوش میکشد. قاببندی، شخصیتپردازی، تسلط بر محیط و استفاده از تمام امکانات بصری آن و داستانگویی با تمرکز بر قدرت بالای غافلگیری.