اتفاقات عجیب و حیرت‌انگیز تاریخی که باور نمی‌کنید

در طول تاریخ اتفاقات زیادی به وقوع پیوسته اند که برخی از آن‌ها واقعا عجیب و حیرت انگیز هستند. بعضی از اتفاقات تاریخی آنقدر جزئیات عجیبی دارند که گاهی نمی‌توانیم باورشان کنیم، چیزی شبیه قصه و خیال هستند. در این گزارش به چند نمونه اشاره می‌کنیم.

خبر را برای من بخوان

به گزارش موبوایران، بعضی از اتفاقات تاریخی آنقدر جزئیات عجیبی دارند که گاهی نمی‌توانیم باورشان کنیم، چیزی شبیه قصه و خیال هستند. در این گزارش به چند نمونه اشاره می‌کنیم.

زنی که برای گرفتن انتقام شوهرش، دزد دریایی شد

در قرن چهاردهم پادشاه فرانسه افراد زیادی را به جرم خیانت سر برید. ژان دو کلیسون پس از بریده شدن سر همسرش به اتهام خیانت، چنان عصبانی شد که هر چقدر مال و دارایی داشت فروخت و سه کشتی جنگی سیاه را با بادبان‌های قرمز خریداری کرد و بدین ترتیب "ملکه دزدان دریایی" کانال انگلیس لقب گرفت.

کلیسون فقط کشتی‌های فرانسوی را هدف قرار می‌داد و همه خدمه کشتی‌های فرانسوی را می‌کشت، تنها به یکی از آن‌ها رحم کرد و او را زنده نگه‌داشت تا نزد پادشاه فرانسه برود و ماجرا را برای او تعریف کند.

ژان موفق به کشتن پادشاه فرانسه نشد و در سال ۱۳۵۶ از دزدی دریایی کناره‌گیری کرد و در سال ۱۳۵۹ در آرامش از دنیا رفت.

مراسم ساختگی مرگ برای جلب ترحم

تيموتی‌دکستر به نوشته‌هایش شهرت داشت.آدم عجیب و غریبی بود. یک سرمایه‌دار بود که با معاملات پراکنده به ثروت هنگفتی دست یافت.

به دروغ خودش را فیلسوف معرفی می‌کرد. کتابهایش بیهوده و بد بودند، اما او با لژف همین کتابهای بد به شهرت زیادی دست پیدا کرد. میشد از بین خطوط کتاب ده‌ها اشتباه املایی و مفهومی پیدا کرد.‌

صرف نظر از شهرتش، دکستر میدانست که هیچ یک از اطرافیانش قلبا به او احترام نمیگذارد، به همین دلیل یک مرگ ساختگی درست کرد تا شاید بعد از مرگش دل مردم برای او به رحم بیاید و شاهد باشد که لااقل یک نفر هم که شده در مراسم مرگ به او فکر کند و برایش اشک بریزد.

از چند دوست قابل اعتمادش خواست تا خبر فوتش را منتشر کنند. همسر و فرزندان وی در مورد این نیرنگ اطلاع پیدا کردند و از آنها خواسته شد که طبق برنامه پیش بروند.

در مراسم ختم ۳۰۰۰ نفر شرکت کردند.‌ فرزندان او خیلی خوب نقش خود را بازی کردند، پسرش آنقدر مست بود که به شدت گریه می‌کرد و دخترش نیز صورتش را در دستان خود می‌فشرد.‌

با این حال، وقتی دکستر دید همسرش بدون اشک نشسته و لبخند می‌زند، مخفیانه در آشپزخانه به او نزدیک شد و او را به دلیل ناراحت نبودن زیاد، با چوب مورد ضرب و شتم قرار داد.

وقتی افراد دیگری وارد اتاق شدند دكستر از آنها استقبال كرد ، سپس خود را برای حضار آشكار كرد و طوری رفتار كرد كه گویی اتفاق غیر عادی رخ نداده است.

سام گربه غرق نشدنی

«سام غرق‌نشدنی» اسم گربه‌ای بود که در ابتدا در جنگ جهانی دوم در نیروی دریای نازی‌ها حضور داشت؛ سپس این گربه به ناوگان پادشاهی انگلیس رفت و از غرق شدن سه کشتی جان سالم به در برد.

«سام غیرقابل غرق شدن» نام مستعار این گربه بود؛ هرچند نام واقعی این گربه «اسکار» بود. او در ابتدا در کشتی نازی‌های آلمان به نام «بیسمارک» بود. این کشتی از سوی کشتی دیگری انگلیسی به نام (اچ‌ام‌اس کازاک) در سال ۱۹۴۱ غرق شد و خدمه کشتی انگلیسی، این گربه را در حالی که بر روی تخته‌ای شناور بود، چند ساعت پس از غرق کشتی از آب گرفتند و نام این گربه خوش شانس را «اسکار» نهادند.

زمان گذشت و کشتی انگلیسی (اچ‌ام‌اس کازاک) نیز در ادامه جنگ‌های بعدی بوسیله شلیک یک اژدر غرق شد و ۱۵۹ نفراز اعضای این کشتی کشته شدند؛ اما این گربه خوش شانس که اسکار نام گرفته بود، به همراه شماری دیگر از بازماندگان بار دیگر از مرگ نجات یافت و لقب (سام غیر قابل غرق شدن) (Unsinkable Sam) بر روی او نهاده شد. آخرین مورد خدمتی این گربه در نیروی دریایی زمانی بود که در ناو هواپیمابر «HMS Ark Royal» نیروی دریایی سلطنتی انگلیس قرار داشت. این کشتی نیز از سوی نازی‌های آلمان با یک اژدر هدف گرفته شد؛ اما این گربه خوش شانس بار دیگر نیز از مرگ نجات یافت. سرنجام این گربه بازنشسته شد و به بلفاست منتقل شد و در خانه یک ملوان به زندگی خود ادامه داد. این گربه در سال ۱۹۵۵- یعنی ۱۴ سال پس از آن که کشتی بیسمارک آلمان‌ها غرق شده بود- از دنیا رفت.

دانشمندانی که در انبار غذا از گرسنگی مردند

هیتلر در سال ۱۹۴۸ گفته بود «لنینگراد باید از گرسنگی بمیرد». هیتلر برای رسیدن به این هدف ناکام ماند اما در این میان، اتفاقات جالب و غم انگیزی افتاد که یکی از آنها موضوع این مطلب است. داستان واقعی دانشمندانی که در این محاصره‌ی سخت با غذا احاطه شده بودند اما از گرسنگی مردند و دانشمندی که برای مبارزه با گرسنگی به زندان افتاد.

در زمستان سال‌های محاصره صدها هزار نفر از گرسنگی تلف شدند. مردم گرسنه برای این که زنده بمانند هر چیزی را می‌خوردند، حتی خاک اره! برخی از مردم در حال رفتن به سمت کیوسک‌های توزیع غذا در دمای منفی ۳۰ درجه لنینگراد جان می‌باختند.

بعد از این که محاصره تنگ‌تر شد و انبارهای آذوقه بمباران شدند، گروهی از گیاه شناسان روسی در خزانه‌ی انیستیتوی صنعتی گیاهان واویلف با انبوهی از بذر و دانه‌ی گیاهان که قابل خوردن هم بودند مانده بودند. این مجموعه‌ی بزرگ شامل بذر نزدیک به ۲۰۰ هزار گونه مختلف گیاهی بود که می‌توان گفت یک چهارم آنها خوراکی بودند. گفته می‌شود که این مجموعه در آن زمان یکی از بزرگترین خزانه‌های تنوع ژنتیکی محصولات غذایی دنیا بوده است.

در این انبار بزرگ انبوهی از برنج، گندم، انواع لوبیا، سیب زمینی و... بود که می‌توانست گیاه‌شناسان را سیر کند و آنها را در محاصره‌ی سخت، حفظ کند. اما دانشمندان چنین قصدی نداشتند و برخلاف آن، تصمیم به مراقبت از بذرهای گیاهان داشتند. آنها از این گنجینه در مقابل نازی‌ها و همینطور مردم گرسنه‌ای که همه‌ جا را برای غذا جستجو می‌کردند، محافظت کردند.

این خزانه شامل ۱۶ اتاق بود که هیچ کس اجازه نداشت تنها در اتاق‌ها بماند. در حالی که همه گرسنه بودند و از سرما بر خود می‌لرزیدند، مراقبت از خزانه به صورت شیفت‌های ساعتی مشخص شده بود. وقتی که محاصره به روزهای سخت رسید، این دانشمندان یکی پس از دیگری از گرسنگی مردند اما یک دانه از این انبار خورده نشد.

امروزه بخش بزرگی از محصولات غذایی که تولید و مصرف می‌شود از دانه‌ها و بذرهایی به دست آمده است که دانشمندانی که گفته شد آنها را از خطرات حفظ کرده‌اند.

نبرد قلعه ایتر

نبرد قلعه ایتر عجیب‌ترین واقعه تاریخی تلقی می‌شود که در طول جنگ جهانی دوم رخ داد، و در این نبرد سربازان نازی در کنار نیرو‌های آمریکایی جنگیدند.

فقط دو روز قبل از تسلیم آلمان، در پنجم ماه مه ۱۹۴۵ در تیرول شمالی اتریش، نبرد قلعه ایتر به وقوع پیوست. از این قلعه به عنوان اردوگاه زندان استفاده می‌شد و فقط زندانیان برجسته‌ای در آنجا نگهداری میشدند.

چهارده زندانی در آن لحظه آزاد بودند، اما نیرو‌های ویژه مجاور دستور اعدام همه آن‌ها را صادر کردند. زندانیان برای زنده ماندن به کمک فوری احتیاج داشتند بنابراین در چهارم مه آشپز خود، آندریاس کروبوتون را برای دریافت کمک فرستادند.

سرگرد جوزف‌جانگل در وارگل یک سرباز نازی پیدا کرد و وضعیت را برای او توضیح داد. جانگل از ایدئولوژی نازی ناامید شده و دستورات پیوستن به SS را نادیده گرفت و در عوض تصمیم گرفت به کسانی که در برابر آن‌ها مقاومت می‌کنند کمک کند.

برای کنترل اوضاع او با پرچم سفید به نشانه صلح و تسلیم به نزدیکترین نیرو‌های آمریکایی نزدیک شد، این نیرو توسط کاپیتان جک لی هدایت می‌شد. در تاریخ ۵ مه، نازی‌ها و سربازان آمریکایی در برابر ۱۰۰ تا ۱۵۰ سرباز اس اس که قصد حمله به قلعه را داشتند در کنار هم از قلعه دفاع کردند.