داستانهای واقعی از ملاقات با بیگانهها
در این گزارش خلاصهای از داستانهای ملاقات با موجودات فضایی، که توسط مردم منتشر شده است را برای شما آماده کردیم.
به گزارش موبوایران، در این گزارش خلاصهای از داستانهای ملاقات با موجودات فضایی، که توسط مردم منتشر شده است را برای شما آماده کردیم.
همیشه گفتیم که اثبات وجود موجودات فضایی یک ابهام است که کمتر کسی توانسته آن را اثبات کند و اگر هم اثبات شده باشد، یک فرد دیوانه خوانده شده؛ البته امروزه وضعیت کمی فرق کرده و تعداد کسانی که به وجود بیگانهها ایمان دارند بیشتر از قبل شده است. در این مقاله خلاصهای از داستانهای ملاقات با موجودات فضایی، که توسط مردم منتشر شده است را برای شما آماده کردیم.
۱. رینهولد اشمیت
رینهولد اشمیت یک فروشنده غلات بود که وقتی در حال رانندگی در مزرعه اش بود، متوجه فرود یک شی از آسمان شد. خدمهای که در این سفینه بودند، رینهولد را به سفینه خود بردند.
به گفته رینهولد، آنها به زبان آلمانی صحبت میکردند و قیافه آنها کاملا شبیه به انسانها بوده و از سیاره زحل به زمین آمده اند. آنها رینهولد را سوار بر سفینه خود کردند و بر مدار زمین پرواز میکردند.
او بعدا تبدیل به یک برخورد کننده شد و همراه گروهی از برخوردکنندهها به کشورهای مختلف سفر میکرد و داستانهای خودش را تعریف میکرد و جالب است بدانید که طرفداران زیادی را هم برای خود دست و پا کرده بود؛ انگار که یک فرقه مذهبی درست کرده بود که اکثر طرفدارانش هم زنان مسن بودند.
۲. ملاقات دختر ایرانی با بیگانگان
این داستان یکی از معدود داستان های ملاقات یک ایرانی با بیگانهها است. طبق داستانی که این دختر تعریف کرد، او در کنار پنجره بوده و چیزی در آسمان دیده که در یک چشم بهم زدن، متوجه شد که داخل سفینه فضایی است. او تنها نبود و به همراه همسرش به داخل این سفینه کشیده شده و موجودات فضایی بر روی سر همسرش در حال آزمایش بودند.
به گفته او، یک بیگانه که خیلی شبیه به انسان بود نزدیک او شد و بدون حرف زدن (از طریق مغز) با یکدیگر صحبت میکردند. او گفت که آن موجود فضایی وی را دلداری داد و به او قول داد که هیچ بلایی به سر همسرش نمیآید و ساعت ۴ صبح بر روی تخت خانه اش خواب است. او همچنین قدرت شیطان را به دختر نشان داده بود.
دختر گفت که طبق قولی که او به من داد، من ساعت ۴ صبح بر روی تخت خانه خودم بیدار شدم و همسرم نیز صحیح و سالم پیش من بود.
۳. بتی و بارنی هیل
این داستان در سال ۱۹۶۱ جریان دارد. زمانی که بتی و بارنی هیل در ساعت ۲ صبح در حال رانندگی در جاده بودند که ناگهان یک نوری در آسمان بالای سرشان دیدند.
بارنی هیل ترمز زد و با دوربینی که داشت، به سمت این بشقاب پرنده زوم کرد که متوجه موجوداتی در داخل این شیء نورانی شد. او فریاد زنان سوار ماشین شد و فرار کرد. ولی موجودات فضایی آنها را پیدا کردند و ربودند.
البته این زن و شوهر چیزی را به یاد نیاوردند. چیزی که آنها میدانند این است که در حال فرار بودند که ناگهان با یک چشم برهم زدن، خود را ۳۵ مایل آن طرفتر دیدند که دو ساعت هم از آن زمان گذشته بود.
آنها این موضوع را به پلیس گزارش کردند و سپس به سمت کمیته بررسی پدیدههای هوایی رفتند؛ سپس بعد از مدتی، به دلیل کابوسهایی که در خواب میدیدند، به نزد یک روانشناس ماهر رفتند و با روش هیپنوتیزم مورد درمان قرار گرفتند؛ آنها در حین هیپنوتیزم داستان مشابهی را برای روانشناس تعریف کردند و این در حالی بود که هیچ چیزی از واقعه به یادشان نمیآمد.
آنها در حین این هیپنوتیزم، محل زندگی موجودات فضایی را هم به روانشناس گفتند که جالب است بدانید بعد از هفت سال بررسی و تحقیق، معلوم شد که این مکان واقعا وجود دارد.