سایت خبری طلا

۱۳ فیلم ترسناک فراطبیعی که با داستان‌های عجیب شما را وحشت‌زده می‌کنند

منبع: دیجی مگ


در این مقاله قرار است ۱۳ فیلم وحشت فراطبیعی را با هم بررسی کنیم.


به گزارش موبوایران، در این مقاله قرار است ۱۳ فیلم وحشت فراطبیعی را با هم بررسی کنیم. وحشت فراطبیعی ترجمه‌ی supernatural horror movies است که یکی از زیرژانرهای مهم سینمای ترسناک به حساب می‌آید و طیف متنوعی از فیلم‌ها مانند فیلم‌های موسوم به خانه‌ی جن‌زده تا آثاری مانند بیگانه (Alien) که در آن با موجوداتی فرازمینی سروکار داریم را شامل می‌شود.

ژانر وحشت از جمله ژانرهایی است که سابقه‌ای پیشاسینمایی دارد. اگر بخواهیم ریشه‌های این ژانر را شناسایی کنیم، باید سری به افسانه‌های باستانی به ویژه اسطوره‌های مردم یونان و قصه‌های مذهبی بزنیم. اما آنچه که ژانر وحشت را بیشتر قوام داد و موجب همه‌گیر شدنش در قالب قصه‌ها و داستان‌های سرگرم کننده شد، ادبیات گوتیک قرن هجدهم و نوزدهم میلادی است. چنین ادبیاتی با درهم آمیزی قصه و اعتقادات انسان عصر روشنگری و پس از آن دوران پوزیتیویسم علمی، هم مردم را سرگرم می‌کرد و هم موجب وحشت آن‌ها می‌شد.

با حضور سینما در قرن بیستم ژانر وحشت تبدیل به راهی ارزان برای کشاندن مردم به سالن‌های سینما شد، چرا که عموم فیلم‌های وحشت با بودجه‌هایی پایین ساخته می‌شد و در هر صورت خرج خود را بازمی‌گرداند. اما این تنها دلیل اقبال این ژانر نبود. سینما باعث شد تغییر شگرفی در قصه‌گویی پدید آید که مهم‌ترینش تصویر کردن رویاها و کابوس‌های آدمی بود. حال فیلم‌سازان می‌توانستند کابوس‌ها و قصه‌های گوناگون را به تصویر درآورند و خیال و ترس‌های خود را بدون واسطه‌ی خیال مخاطب با دیگران به اشتراک گذارند و این موجبات برتری سینما به ادبیات در تصویر کردن‌ ترس‌های آدمی بود.

از سوی دیگر مخاطبان هم می‌توانستند بدون آنکه صدمه ببینند یا خطری جانشان را تهدید کند در صندلی امن سینما بنشینند و از آنچه که بر پرده می‌بینند لذت ببرند. اما دردسری هم در طول این سال‌ها سر راه این سینما وجود داشت؛ منتقدان سینمایی بنا بر آنچه که گفته شد سینمای وحشت را فقط برای سرگرم کردن مخاطب می‌دیدند و فراموش می‌کردند ژانری که در همه‌ی دوره‌های سینمایی با قدرت به راهش ادامه داده و هیچ‌گاه دچار افتی طولانی مدت نشده، همین ژانر ترسناک است. پس حتما دلیلی برای این اقبال وجود دارد.

چنین اقبالی بیش از هر چیز از جسارت ژانر وحشت ناشی می‌شود. چراکه فیلم‌ساز بی‌پرده دغدغه‌های اجتماعی خود را در آن به تصویر می‌کشد بدون آنکه نگران باشد از سوی استودیوها مورد بازخواست قرار بگیرد یا اینکه سر و ته کار را جوری جمع کند که بخواهد مخاطب بیشتری را راضی کند. همین موضوع بیش از هر چیز دیگری اهمیت این سینما را یادآور می‌شود.

۱. بچه‌ی رزماری (Rosemary’s Baby)

کارگردان: رومن پولانسکی

بازیگران: میا فارو

محصول: ۱۹۶۸، آمریکا

امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰

امتیاز در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪

اینکه دجال (antichrist) متولد خواهد شد و بساط آدمی را از روی کره‌ی زمین جمع خواهد کرد، یکی از باورهای قدیمی است که گاهی سوخت لازم را برای به راه انداختن موتور فیلم‌های درخشانی تأمین کرده است. رومن پولانسکی که از دیرباز علاقه‌مند جدی سینمای ترسناک بود و با ساختن فیلم رقص خون آشامان (the fearless vampire killers/ dance of the vampires) این را نشان داده بود در مهم‌ترین تلاش خود برای ساخت یک فیلم ترسناک سراغ این باور دیرینه رفت تا جهانی را به نقد بکشد که در آن مردمان نه تنها در خلوت بلکه در رویاهای خود هم تنها نیستند.

اینکه زنی باردار به تنهایی با لشکری از گرگ‌هایی که لباس بره به تن کرده‌اند، روبه‌رو شود به خودی خود ترسناک است اما پولانسکی به این راضی نیست و قصد دارد آدمی را در جهانی تصویر کند که هیچ اختیاری بر دنیای اطراف و تصمیمات خودش در زندگی دارد.

هیولا یا همان عامل ایجاد وحشت در این فیلم نادیدنی است. در واقع به جایی و قدرتی فراتر از توان آدمی وصل است، اما پولانسکی خوب می‌داند که چگونه سایه‌ی سنگین آن را در تمام فیلم غالب کند که نه تنها شخصیت اصلی، بلکه مخاطب هم از دست آن در امان نباشد و مدام حضور آن را حس کند.

عامل دیگری بچه‌ی رزماری را در صدر این فهرست قرار می‌دهد و آن هم وجود یک تعلیق عمیقا هیچکاکی است که علاوه بر یادآوری آن فیلم‌ساز بزرگ، ترس را به عاملی زیرپوستی تبدیل می‌کند، نه چیزی که در لحظه‌ ظاهر شود، مخاطب را بترساند و بعد تأثیر خود را از دست بدهد.

موضوع دیگری که چین وجاهتی به بچه‌ی رزماری می‌بخشد، فراتر رفتن از یک فیلم ترسناک تیپیکال و حرکت به سمت سینمای روشن‌فکرانه‌ به ویژه از نوع اروپایی در آن زمان است. پولانسکی گاهی شبیه به سینمای مدرن اروپا داستان را در درجه‌ی دوم اهمیت قرار می‌دهد و به حالات و روحیات شخصیت اولش توجه می‌کند. جمع شدن این دو عامل در کنار هم نه تنها برای یک فیلم ترسناک، بلکه اساسا برای هر فیلمی موهبت بزرگی است.

یک نکته را باید در این جا متذکر شد، چرا که پولانسکی به خوبی از آن بهره می‌برد؛ زمانی فیلمی عمیقا ترسناک است که شخصیت‌های خود را درست پرورش دهد؛ شخصیت‌هایی که مخاطب با آن‌ها همراه شود و از زوایای پنهان رفتار آن‌‌ها آگاه باشد. در چنین شرایطی است که قرار گرفتن او در یک موقعیت وحشت‌آور جذاب می‌شود و مخاطب را با دلهره و ترس همراه می‌کند. چون اهمیت انتخاب‌های او در چین شرایطی مهم می‌شود؛ گویی تماشاگر مدام درباره‌ی رفتار شخصیت در موقعیت تازه شگفت‌زده می‌شود، چرا که تصور می‌کرده او را می‌شناسد. به همین دلیل پایان بندی فیلم تا مدت‌ها دست از سرتان برنخواهد داشت. پر بیراه نیست اگر ادعا کنیم پایان فیلم بچه‌ی رزماری مهیب‌ترین پایان تاریخ سینما است.

«رزماری و گای پس از ازدواج با وجود مخالفت دوستانشان به آپارتمانی در نیویورک نقل مکان می‌کنند. همه چیز در آپارتمان آن‌ها طبیعی به نظر می‌رسد و زوج مسن همسایه‌ی آن‌ها حسابی هوای این خانواده‌ی تازه رسیده را دارند. اما با مرگ زنی در همسایگی این آرامش ظاهری فرو می‌ریزد و همه چیز جلوه‌ای مهیب پیدا می‌کند تا اینکه …»

۲. درخشش (The Shining)

کارگردان: استنلی کوبریک

بازیگران: جک نیکلسون، شلی دووال

محصول: ۱۹۸۰، آمریکا و انگلستان

امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۴ از ۱۰

امتیاز در سایت راتن تومیتوز: ۸۴٪

کوبریک چه چیزی در چنته داشته که با ساختن هر فیلمی در هر ژانری یک شاهکار از دل مؤلفه‌های آن بیرون کشیده است؟ پاسخ به این سؤال موضوع بحث ما نیست اما همین که او سراغ رمانی از استیون کینگ برای اقتباس رفته به اندازه‌ی کافی کنجکاوی برانگیز است. گرچه استیون کینگ به دلیل تفاوت آشکار فیلم با کتابش آن را دوست نداشت اما مگر توقع دیگری از فیلمی که کوبریک ساخته می‌توان داشت؟ او با عبور دادن هر چیزی از فیلتر ذهنی خود، جهان‌بینی‌اش را به آن اضافه می‌کرد و نتیجه با ایده‌ی ابتدایی چیز کاملا متفاوت می‌شد.

درخشش با وجو آنکه به زیرژانر وحشت فراطبیعی تعلق دارد اما وامدار زیرژانر دیگری از سینما هم هست: «وحشت روانشناسانه» زیژانری که به تغییرات و هراس‌های ذهنی انسان می‌پردازد و در آن شخصیت‌ها با چیزی درونی دست در گریبان هستند که کنترلی روی آن ندارند؛ چیزی که باعث می‌شود آدمی برای چیزی به غیر از امور دنیوی و برای ارضای آن حس غیرقابل کنترل دست به جنایت بزند. اما به دلیل اینکه هتل فیلم چیزی شبیه به خانه‌های جن‌زده در سینمای تیپیکال این‌چنینی است، آن را بیشتر فراطبیعی به حساب می‌آوریم تا روانشناسانه.

اینکه چنین ژانرها در هم می‌آمیزند به همان نگاه کوبریک نسبت به سینما بازمی‌گردد. او همواره به بررسی انسان‌هایش از منظری کاملا درونی می‌پرداخت و حتی تهدیدات خارجی بر روان انسان را از منظر قربانی می‌دید تا قربانی کننده. شاید با این توضیح کمی درباره‌ی شخصیت جک نیکلسن فیلم دچار ابهام شوید اما اگر به یاد بیاورید که او هم قربانی چیزی است که کسی از آن هیچ نمی‌داند، متوجه موضوع مورد بحث خواهید شد. درواقه مسیری که او به سمت دیوانگی و دست زدن به جنایت طی می‌کند، راهی ست که خود هیچ حق انتخابی در آن ندارد.

در چنین بستری کوبریک فقط با سه شخصیت و یک لوکیشن چنان ترس را به جان مخاطب می‌اندازد که احتمالا بعد از اتمام فیلم مدام پشت سر خود را نگاه خواهید کرد که مبادا مردی، پاکشان با تبری در دست، تعقیبتان کند. شاید یک دلیل اینکه مخاطب چنین احساسی بعد از تماشای فیلم دارد به کمال‌گرایی همیشگی کوبریک بازگردد؛ او چنان با برداشت‌های متعدد، بازیگرانش را به آستانه‌ی جنون کشانده بود که گاهی مشخص نیست آن‌ها دارند نقش بازی می‌کنند یا واقعا در خانه‌ای جن‌زده تحت محاصره‌ی ارواحی خبیث زندگی می‌کنند.

«مرد نویسنده‌ای آرزو دارد که محیط دنجی پیدا کند تا به دور از ازدحام شهر در آنجا کار کند و بتواند رمان خود را به پایان برساند. او به همراه همسر و فرزندش سرایداری یک هتل تابستانی را قبول می‌کند. هتلی که در طول فصل زمستان خالی است و او باید مراقب آن باشد تا دوباره باز شود. پس از گذشتن مدتی طولانی و روبه‌رو شدن او با تنهایی جنون پنهان مرد در برخورد با ارواحی مرموز سر بر می‌آورد و وی به تهدیدی برای خود و دیگران تبدیل می‌شود …»

۳. موجود (The Thing)

کارگردان: جان کارپنتر

بازیگران: کرت راسل، کیت دیوید

محصول: ۱۹۸۲، آمریکا

امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰

امتیاز در سایت راتن تومیتوز: ۸۶٪

جان کارپنتر از خدایگان سینمای وحشت است و همواره آثارش از سوی طرفداران ژانر ترسناک مورد ستایش قرار گرفته است. موجود هم بهترین فیلم او است و می‌توان آن را با الهام از مجموعه فیلم‌های بیگانه، یکی از بهترین فیلم‌های ترسناک ناشی از هراس از دستاوردهای تکنولوژیک بشر دانست. آنچه که این فیلم کارپنتر را چنین مهم می‌کند پرداختن به همین مضمون و ترس آدمی از گسترش چیزی نادیدنی که کنترلی روی آن ندارد و نتیجه‌ی مستقیم زیاده‌روی او در اعتماد به علم و فراموش کردن جنبه‌های معنوی زندگی است. با گسترش ویروس کرونا ارزش چنین فیلم‌هایی امروزه بیشتر مشخص می‌شود و موجود هم جایگاهی پیشگویانه پیدا می‌کند.

اما فقط این نیست که فیلم موجود را چنین دیدنی می‌کند؛ تنگا و خفقان حاضر در صحنه به واسطه‌ی فضاسازی درخشان جان کارپنتر، نفس مخاطب را در سینه حبس می‌کند و موسیقی شنیدنی انیو موریکونه در این راه به کمک او می‌آید. سرمای محیط یخ‌زده‌ی اطراف به واسطه‌ی تصویربرداری درست و همچنین بازی خوب بازیگران به خوبی به مخاطب منتقل می‌شود و افزایش تنش در محیط به وسیله‌ی هزارتویی که نه راه پس باقی می‌گذارد و نه راه پیش، یقه‌ی تماشاگر را می‌گیرد تا آن پایان میخکوب کننده از راه برسد.

تقدیرگرایی فیلم دیگر چیزی است که آن را چنین مهیب جلوه می‌دهد. انگار پایان فیلم آغاز ماجرا است و آنچه عده‌ای محقق به بار می‌آورند تا ته هستی با بشر خواهد ماند و تر و خشک را با هم خواهد سوزاند. غرق شدن آدمی در اعتماد بی چون و چرا به وادی علم هیچگاه در تاریخ سینمای وحشت چنین به تصویر در نیامده است.

موجود برای کرت راسل، بازیگر نقش اصلی فیلم موهبتی بود. او جایگاه ستاره‌ای خود را در این فیلم پیدا کرد و تبدیل به یکی از بهترین بازیگران تصویرگر وحشت پایان دوران جنگ سرد شد. دورانی که ریاست جمهوری رونالد ریگان به آن دامن زد و همین عنصر دیگری است که در فیلم قابل ردیابی است؛ دخالت مستقیم سیاست دست‌راستی در زندگی شخصی افراد و تبدیل کردن آن‌ها به قالب دلخواهی که مطیع و فرمان‌بردار باشند. تنها از همین طریق است که وحشت جاری در مناسبات انسانی و عدم اعتماد افراد به یکدیگر را می‌توان توضیح داد. چرا که تصویرگر دورانی است که هیچ‌کس به نزدیک‌ترین فرد زندگی خود اعتمادی ندارد.

«مکان: قطب جنوب. عده ای از محققان آمریکایی یک پایگاه تحقیقاتی با چیزی روبه‌رو می شوند که توان شناسایی آن را ندارند. این موجود مانند یک انگل وارد بدن میزبان می‌شود و با آلوده کردن آن سبب مرگ می‌شود. حال هر کدام از افراد پایگاه به دیگری ظنین است؛ از ترس اینکه شاید او هم آلوده باشد …»

۴. جن‌گیر (The Exorcist)

کارگردان: ویلیام فریدکین

بازیگران: الن برنستین، لی جی کاب، مکس فون سیدو

محصول: ۱۹۷۳، آمریکا

امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰

امتیاز در سایت راتن تومیتوز: ۸۳٪

ویلیام فریدکین با ساختن فیلم جن‌گیر کاری برای سینمای وحشت انجام داد که تا آن زمان بی‌سابقه بود؛ ساختن فیلمی که بلافاصله وارد فرهنگ عامه شد، تا آن جا که سینماروهای نازک‌ دل و فراری از سینمای وحشت را هم به تماشای فیلم وسوسه کند. دقیقا به همین دلیل است که شایعات بسیاری اطراف واکنش‌های مردم حین تماشای فیلم در زمان اکران وجود دارد. چرا که آن اغراق‌ها در خصوص واکنش مخاطب ۰اینکه چندین و چند نفر حین اکران فیلم سکته کردند یا جان خود را از دست دادند) برای سینماروی عادت کرده به فیلم ترسناک عجیب به نظر می‌رسد اما برای کسی که با پای خود در تله‌ی جذاب جناب فریدکین گیر کرده، تماشای فیلم کاری سخت و مهیب است.

بحث حول و حوش فیلم فقط مختص عامه‌ی مردم باقی نماند و تماشایش سبب ارائه‌ی تئوری‌های جدیدی در باب خوانش فیلم ترسناک شد. مهم‌ترین آن‌ها جدی گرفته شدن خوانش‌های فرویدی در آثاری با محوریت موجودی قراطبیعی بود. چنان که برخی هیولای نادیدنی فیلم را نتیجه‌ی مستقیم عقده‌های تلنبار شده در وجود معصوم دختر به دلیل عدم حضور پدر و عدم وجود یک خانواده‌ی عادی در اطراف خود دانستند. چنین فضایی سبب شد که منتقدان غافل مانده از ارزش‌های ژانر وحشت هم به صرافت بیوفتند و برای عقب نماندن از قافله‌ی بحث‌ها، دست به قلم شوند و در خصوص ارزش‌های فیلم بنویسند. از این بابت جن‌گیر فیلم خاصی در تاریخ سینما است.

فارغ از حواشی، جن‌گیر در تصویرگری ترسناک موجود شرور خود هیچ کم نمی‌گذارد. زمانی قضیه مهیب می‌شود که توجه کنیم این ذات شرور، دختر معصومی را هدف قرار داده که هیچ گناهی در این زندگی مرتکب نشده است. ترسیم گام به گام تسخیر دختر توسط شیطان از ابتدا تا میانه‌ی فیلم به درستی صورت می‌گیرد و در یک سوم پایانی فیلم مسیر عکس را طی می‌کند. فضایی اطراف زندگی دختر در راستای فضای نکبت‌زده‌ی کشیش جوان قرار می‌گیرد. اتاق مادر کشیش جوان و همچنین اتاق او در خواب‌گاه دانشجویان را به یاد بیاورید و آن را با اتاق دختر مقایسه کنید تا بدانید از چه می‌گویم. هر دو قربانی یک سرنوشت هستند اما تفاوت آن جا است که کشیش در مواظبت از مادر یا رها کردن او حق انتخاب داشته اما معلوم نیست دختر چوب کدام گناه خود را می‌خورد؟

جن‌گیر به راستی فیلم ترسناکی است و این عامل نه از صحنه‌های دلخراش بلکه از همراهی ما با شخصیت‌ها می‌جوشد. ما چنان شخصیت‌ها را درک می‌کنیم و با آن‌ها همراه می‌شویم که برای آینده‌ی آن‌ها در ادامه‌ی فیلم نگران هستیم. پس ترس حقیقی ما را نشانه می‌گیرد نه یک ترس ناگهانی و مقطعی.

بازی درخشان مکس فون سیدو در نقش کشیشی که جن‌گیری را انجام می‌دهد و با شیطان رخ به رخ می‌شود مخاطب را به شدت درگیر فضای یک سوم پایانی می‌کند و حضور دل‌چسب و کوتاه بازیگر بزرگی چون لی جی کاب به لذت‌های تماشای فیلم می‌افزاید.

«یک کشیش که توانایی باستان‌شناسی هم دارد در مرکز عراق و حین بررسی یک سایت باستانی با نشانه‌های وجود یک شیطان قدیمی روبه‌رو می‌شود. مدتی بعد در واشنگتن مادری که به بازیگری مشغول است، به همراه دختر خود به واشنگتن نقل مکان می‌کند. او مشغول بازی در فیلمی با محوریت تظاهرات دانشجویی در دوران دهه‌ی هفتاد میلادی است. در چنین شرایطی او متوجه صداهای عجیبی در خانه‌ی خود می‌شود. حضور این صداها همزمان است با تغییرات رفتاری دخترش …»

۵. کری (Carrie)

کارگردان: برایان دی‌پالما

بازیگران: سیسی اسپیسک، امی اروینگ

محصول: ۱۹۷۶، آمریکا

امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰

امتیاز در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪

برایان دی‌پالما را شبیه‌ترین فیلم‌ساز به آلفرد هیچکاک بزرگ در دهه‌ی ۱۹۷۰ میلادی می‌دانستند. او با ساختن فیلم‌هایی که از تعلیقی ناب بهره می‌برد ادای دین کاملی به استاد خود می‌کرد و دل مخاطبان و سینماروها را همزمان به دست می‌آورد. در چین شرایطی او سراغ یک فیلم کاملا ترسناک رفت تا عقده‌های تلنبار شده در وجود دختری معصوم را به شیوه ای نامتعارف به تصویر بکشد. او برای این‌ کار، باز هم از هیچکاک الهام گرفت و داستانی تعریف کرد که مانند روانی (psycho)، جانی فیلم خودش قربانی رفتار دیگران است و آن معصومیت ابتدایی فقط حجابی است که هیولای فیلم برای همراه شدن با جامعه بر چهره زده و ناگهان طرد شدنش جایی برای پنهان کردنش باقی نمی‌گذارد تا شرایط طوری فراهم شود که انتقام خود را از آن افرادی که خانه و خانواده‌اش را جهنم کردند بگیرد.

موضوع عدم وجود یک محیط امن برای انسان آمریکایی امروز از مضامین فیلم است. تصویر کردن جامعه‌ای که در آن نه بیرون از خانه و نه درون آن محل رسیدن به آرامش نیست، جرقه‌ی ابتدایی برای شکل‌گیری عصیان در وجود شخصیت اصلی است. و خب ساخت چنین محیطی از عقاید اجتماعی/ سیاسی عمده‌ی فیلم‌سازان دهه‌ی هفتاد میلادی نشأت می‌گیرد که نسبت به زندگی در جامعه‌ای که مبتنی بر ارزش‌های پدرانشان بود، بدبین بودند.

فیلم‌های ترسناک را می‌توان از طریق نحوه‌ی برخورد با هیولای خود هم مورد بررسی قرار داد. اگر در نظر بگیریم که فیلم ترسناک بازتاب دهنده‌ی عقده‌های سرکوب شده در جامعه (به ویژه جامعه‌ی دهه‌ی هفتاد میلادی) است – که در کری آشکارا چنین است- همراهی فیلم‌ساز یا عدم همراهی‌اش با آن، فیلم را تبدیل به اثری پیش‌رو یا واپس‌گرا خواهد کرد. خوشبختانه در این موضوع برایان دی‌پالما به حال شرور فیلمش حتی دل‌سوزی هم می‌کند و راهی را نمی‌رود که فیلمش را محافظه‌کارانه از آب و گل دربیاورد.

اگر دل ‌تنگ فیلمی مملو از بدن‌های آغشته به خون و درگیری‌های پر از خون و خونریزی شده‌اید، کری شما را اصلا سرخورده نخواهد کرد. ضمن آنکه زاویه‌ی نگاه فیلم‌ساز و پس زدن تصویر یک انسان معصوم و تبدیل آن به هیولا، هنوز هم درخشان است. به ویژه زمانی که به یاد بیاوریم این الگوی خوب که زمانی ژاک تورنر با ساختن فیلم آدم‌های گربه‌ای (cat people) از آن استفاده‌ی درخشانی کرده بود، امروزه به واسطه‌ی عروسک‌های جورواجور بسیار دستمالی شده و مرز میان معصومیت و خوی وحشی به هم خورده است. دیدگاه بازاری صرف حاضر در سینمای وحشت سبب چنین اتفاقی شده اما هنوز تماشای کری می‌تواند علاقه‌مند جدی فیلم ترسناک را درست و حسابی سیرآب کند.

کری دیگر فیلم این فهرست است که بر اساس رمانی از استیون کینگ ساخته شده و این اقبال نشان دهنده‌ی جایگاه او نزد فیلم‌سازان متمایل به ژانر وحشت است. متاسفاه هالیوود فیلمی دیگری به همین نام و با الهام از همین کتاب کینگ ساخت که نتیجه‌ی آن یک فاجعه‌ی تمام عیار بود.

«کری دختر نوجوانی است که رفتار صحیح اجتماعی را به درستی نمی‌داند. او مدام از سویی هم‌کلاسی‌ها و حتی مادرش مورد آزار و تمسخر قرار می‌گیرد. او یواش یواش متوجه می‌شود که قدرت‌های فراطبیعی دارد؛ قدرت‌هایی که می‌تواند به وسیله‌ی آن‌ها انتقام خود را از همه چیز و همه کس بگیرد …»

۶. در چنگ ارواح (The Haunting)

کارگردان: رابرت وایز

بازیگران: جویی هریس، کلر بلوم

محصول: ۱۹۶۳، انگلستان

امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰

امتیاز در سایت راتن تومیتوز: ۸۶٪

بریتانیا سابقه‌ای طولانی در ساخت و پرداخت سینمای وحشت دارد. این قضیه زمانی جذاب می‌شود که بدانیم ادبیات گوتیک ریشه در نوشته‌های نویسندان این کشور دارد. پس جای تعجبی نیست که چند تا از چرخه‌های مهم ساختن فیلم‌های ترسناک از این کشور سر در آورده است. در چنگ ارواح یا تسخیر شده یکی از همین فیلم‌ها است که می‌توان به راحتی آن را بهترین فیلم با موضوع خانه‌های جن زده در تاریخ ژانر وحشت دانست. اگر دوست دارید بدانید ریشه‌ی اصلی فیلم‌هایی مانند احضار (the conjuring) و دنباله‌هایش به کجا وصل است حتما به تماشای این فیلم بنشینید چرا که حتی شخصیت‌های فیلم جدید، شباهت‌هایی آشکار به این فیلم کلاسیک رابرت وایز دارند.

دانشمندی قصد دارد خانه‌ی جن‌زده‌ای را بررسی کند و این آغاز مصیبت‌هایی می‌شود که به خصوصی‌ترین مسائل افراد حاضر در قصه ارتباط پیدا می‌کند. کاراکترها در حین روبه‌رور شدن با ترس‌های موجود در خانه به نگاه و درک دیگری از زندگی می‌رسند که می‌توان آن را خودشناسی نامید و این مهم‌ترین موضوعی است که به موفقیت‌های فیلم کمک می‌کند. عاملی که با پایان یافتن فیلم‌های ترسناک امروزی و با مرور مجدد آن‌ها کمتر به چشم می‌خورد.

فضای خانه‌ی مورد بحث، طیف متنوعی از احساسات را در ما زنده می‌کند؛ از طرفی مشتاقیم که بدانیم در هر گوشه و کنار آن چه اتفاقی در حال افتادن است و از طرف دیگر از دست زدن به چنین کاری توسط شخصیت‌ها هراس داریم و این همه به دلیل این است که فیلم‌ساز موفق شده خانه را همچون موجودی زنده که از خودش شخصیت دارد، از آب دبیاورد. در چنین قابی این خانه دیگر فقط مکانی ترسناک نیست بلکه آهسته آهسته به شخصیت اصلی فیلم تیدیل می‌شود. دیگر موضوع مهم در برخورد با فضاسازی فیلم توجه به این نکته است که در نگاه اول به نظر می‌رسد مخاطب با همه‌ی جغرافیای آن آشنا شده اما هر لحظه این محیط چیزی در آستین برای رو کردن دارد و رنگ عوض می‌کند. و البته که از کارگردان بزرگی مانند رابرت وایز با آن سابقه‌ی درخشان چیز دیگری هم انتظار نمی‌رود.

نکته‌ی دیگری در برخورد با این فضاسازی این فیلم به ذهن می‌رسد؛ در چنگ ارواح به لحاظ طراحی صحنه و دکور وامدار سینمای وحشت گوتیک و همچنین معماری گوتیک در قرون گذشته‌ی اروپا است. معماری درخشانی که خود به خود جلوه‌هایی از وحشت درون خود دارد. فقط کافی است که قصر معروف کنت دراکولا در فیلم‌های مختلف با حضور این شخصیت را به یاد بیاورید. به همین دلیل می‌توان در چنگ ارواح را ذیل زیرژانر وحشت گوتیک نیز دسته‌بندی کرد گرچه این کار انتخاب چندان دقیقی نیست چرا که فیلم‌های ترسناک بر اساس عامل وحشت‌آفرین خود دسته‌بندی می‌شوند که در این جا عامل وحشت‌آور یک عنصر فراطبیعی است.

در چنگ ارواح منبع الهام بسیاری از کارگردانان تاریخ سینما است؛ از کارگردانانی مانند اسکورسیزی (که فیلم را ترسناک‌ترین فیلم تاریخ سینما می‌داند) گرفته تا ترسناک‌ساز قهاری مانند سام ریمی که در فیلم مرده‌ی شرور ادای دین واضحی به وضعیت افراد در این فیلم می‌کند. بنابراین حتی اگر اهل تماشای فیلم‌های قدیمی و سیاه و سفید نیستید، وقت بگذارید و در چنگ ارواح را ببینید؛ چیزهای زیادی برای درک سینمای وحشت امروز در جای جای فیلم قرار گرفته است.

متاسفانه نسخه‌ی ضعیفی از فیلم در سال ۱۹۹۹ به بازی لیام نیسن، کاترین زتا جونز و اوون ویلسون ساخته شد که به گرد پای فیلم قدیمی‌تر هم نمی‌رسد.

«دانشمندی قصد دارد که برای انجام آزمایشاتی در خصوص عناصر فراطبیعی، به خانه‌ای قدیمی سفر کند که به باور بسیاری اشباح در آن حضور دارند. او به همراه دو زن عازم این سفر می‌شود اما آنچه که در پیش دارند فراتر از حد انتظار آن‌ها است …»

۷. کابوس در خیابان الم (A Nightmare on Elm Street)

کارگردان: وس کریون

بازیگران: جان سکسون، رانی بلک لی، جانی دپ

محصول: ۱۹۸۴، آمریکا

امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰

امتیاز در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪

وس کریون دیگر فیلم‌ساز این لیست است که در ساختن فیلم‌های ترسناک تبحر دارد. او بارها به کمک ژانر محبوبش آمده و آن را از خمودگی و کمبود ایده‌های جدید نجات داده است و یکی از بهترین ایده‌هایش در همین فیلم کابوس در خیابان الم به بار نشسته است. فیلمی که یکی از نمادین‌ترین هیولاهای سینمای ترسناک را در خود جای داده؛ هیولایی به نام یعنی فردی کروگر.

همه‌ی ما از کابوس‌هایمان وحشت داریم. به ویژه آن‌ها که به مرگ ما در خواب ختم می‌شود و بلافاصله بعد از آن با وحشت، سراسیمه از خواب می‌پریم و به محض به دست آوردن تمرکز و فهم اینکه همه‌ی آنچه که دیده‌ایم کابوسی بیش نبوده، نفس راحتی می‌کشیم و دوباره گویی که اتفاق خاصی پیش نیامده دوباره به آغوش خواب بازمی‌گردیم. حال برای یک لحظه تصور کنید که اگر بعد از مرگ در عالم کابوس خود و روبه‌رو شدن با موجود غریبی مانند فردی کروگر دیگر هیچ‌گاه از خواب بیدار نشویم، چه خواهد شد؟ آیا با آگاهی از چنین چیزی دوباره می‌توانید ریسک کنید و به خواب بروید؟ واقعا که ایده‌ی معرکه‌ای است.

اما فیلم فقط در سطح ایده باقی نمی‌ماند و با یک شخصیت‌پردازی خوب موفق می‌شود به عمق کاراکترهایش نفوذ کند تا به ترس‌های آن‌ها پی ببرد. از این منظر کابوس در خیابان الم انقلابی در نحوه‌ی برخورد سینمایی با شخصیت های نوجوان و جوان هم بود. شخصیت‌هایی که هنوز هم در سینمای بازاری این روزها پرداخت درستی ندارند و بهترین نمونه‌های شخصیت‌پردازی آن‌ها را می‌توان در سینما وحشت سراغ گرفت.

دلیل چنین توجهی به شخصیت‌ها پرداختی فراتر از حضور تیپیکال آن‌ها است. وس کریون به صرف اینکه این‌ها عده‌ای جوان هستند و می‌توان مانند بسیاری از فیلم‌های وحشت از خصوصیات تیپیکال آن‌ها استفاده کیرد، راضی نمی‌شود و حتی برای خانواده‌هایشان پس زمینه‌ای خونین می‌چیند تا رفتار آن‌ها در جوانی را قابل باور کند. ترسیم کابوس‌ها و خواب ‌های این چند انسان ترسناک‌ترین بخش فیلم است اما آنچه که ما را مهیای مواجهه با چنین ترسی می‌کند، هراس شخصیت‌ها از به خواب رفتن است.

در واقع باز هم مانند فیلم کری یا جن‌گیر عده‌ای آدم بی‌گناه چوب گناه بزرگ‌ترها و خانواده‌هایشان را می‌خورند که در یک قضاوت سریع هم خود را قاضی دانسته‌اند و هم جلاد. کابوس در خیابان الم مانند هر فیلم ترسناک اصیل دیگری بازتاب دهنده‌ی زمانه‌ی خود نیز هست. زمانه‌ای که داشت به بحرانی در جنگ سرد نزدیک می‌شد که هر آمریکایی در وحشت آن می‌زیست. زندگی در جهانی که هر بار خوابیدن آدمی، ممکن بود به آخرین خواب او تبدیل شود.

کابوس در خیابان الم اولین حضور جانی دپ بر پرده‌ی سینما است و همین فیلم هم مسیر آینده‌ی او و حضور ممتدش در سینمای فاتزی را مشخص می‌کند. اگر علاقه‌مند به او هستید حتما همین فیلم را ببینید چرا که مرض بازسازی‌های مزخرف هیچ‌گاه دست از سر هالیوود بر نمی‌دارد؛ گویی عادت دارند خاطره‌ی ما از تماشای فیلم‌های موفق را به گند بکشند؛ چرا که نسخه‌ی دیگری در سال ۲۰۱۰ از ایند اثر معرکه‌ی وس کریون ساختند.

«تعدادی دوست قدیمی که در مهد کودک مورد آزار اذیت فردی به نام فردی کروگر قرار گرفته‌اند، متوجه می‌شوند که او به قالب شیطانی درآمده و در خواب به شکار آن‌ها می‌پردازد. فردی در خواب آن‌ها را می‌کشد اما قربانی با مرگ در رویا، در عالم واقع هم می‌میرد و دیگر بیدار نمی‌شود. بعد از آنکه مشخص می‌شود چرا فردی به چنین هیولایی تبدیل شده، دو نفر از این دوستان برای فرار از موقعیت و حل مشکل تلاش می‌کنند …»

۸. مه (The Mist)

کارگردان: فرانک دارابونت

بازیگران: توماس جین، لوری هولدن

محصول: ۲۰۰۷، آمریکا

امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰

امتیاز در سایت راتن تومیتوز: ۷۱٪

فرانک دارابونت فیلم‌ساز محبوبی هم میان منتقدان است و هم میان مخاطبان سینما. فیلم‌هایی مانند رستگاری در شاوشنک (the shawshank redemption) و مسیر سبز (the green mile) شاهد این مدعا است. او در سال ۲۰۱۰ با شروع به ساخت سریال مردگان متحرک (the walking dead) علاقه‌ی بسیار خود به ژانر وحشت را دوباره پس از ساختن مه نشان داد. گرچه آن سریال با جدا شدن دارابونت به بیراهه رفت، اما حضور این فیلم‌ساز و تأثیرش در درخشش سریال، به ویژه در دو فصل اول، نشان دهنده‌ی توانایی او در ساخت فیلم‌های ترسناک خوش ساخت است.

دارابونت در مه جمعی را دور هم جمع می‌کند تا نمادی از جامعه‌ی امروز جهان در گستره‌ای جهانی مقابل مخاطب بگذارد. افرادی از طبقات متفاوت اجتماعی و با افکار متفاوت، در فروشگاهی بدون هیچ راه فراری مجبور می‌شوند تا چند صباحی را کنار هم زندگی کنند. چنین محیط بسته و شرایط بغرنجی باعث می‌شود تا هر کس فقط به فکر خودش باشد تا از مهلکه جان سالم به در برد. پهن شدن این بستر فرصتی فراهم می‌کند تا فیلم‌ساز در یکی از درخشان‌ترین فیلم‌های ژانر وحشت در قرن حاضر، نوک پیکان اعتراض تند خود را به انسانیت از دست رفته در جهان امروز نشانه رود.

خوبی فیلم مه در دوری کردن از شعار دادن و غلوگویی است. دارابونت چنان شخصیت‌ها را می‌پرورد و محیط را به درستی ترسیم می‌کند که گفته‌های افراد حاضر در فیلم از چارچوب اثر خارج نمی‌شود تا در نهایت به شعاری پوچ تبدیل شود که مخاطب را از خود می‌راند. ترسیم درست شخصیت‌ها کمک می‌کند که هر حرف و هر مکالمه‌ای از دید تماشاگر متعلق به همان شخصیت به نظر برسد نه حرفی که فیلم‌ساز دوست داشته در فیلمش باشد و آن را از جایی خارج از فیلم به اثر خود الصاق کرده است.

مجموعه‌ی این دستاوردها در کنار هویت مرموز هیولاهای فیلم از مه اثری درخشان ساخته که ترس موجود در آن فقط با یک یا دوبار تماشا از بین نمی‌رود. می‌شود گاهی اوقات دوباره فیلم را پخش کرد و از روابط درست آدم‌ها، تلاش قهرمان اصلی برای ماندن بر سر اصولش و کارگردانی خوب دارابونت لذت برد.

اما اگر بار اولی است که به تماشای فیلم می‌نشینید از پایان‌بندی غریب و دنیای فروریخته‌ی آن به طرز عجیبی یکه خواهید خورد. این یکی از خاصیت‌های سینمای وحشت است که اعلام کند در پایان هنوز سایه‌ی سنگین هیولا از بین نرفته و فرار قربانی یا قربانیان یک مسکن مقطعی است. اما پایان این فیلم از جنس دیگری است. درگیری اخلاقی شخصیت اصلی و بلایی که در پایان بر سرش آوار می‌شود از حد تحمل هر انسانی خارج است.

مه دیگر فیلم فهرست است که از رمانی به قلم استیون کینگ اقتباس شده است. دارابونت پایان فیلم را عوض کرده و تغییرات دیگری هم به فیلم اضافه کرد. استیون کینگ برخلاف مورد درخشش استنلی کوبریک، از نتایج به دست آمده ای یکی راضی بود و مه را بسیار دوست داشت.

«در شهر کوچکی به نام مین اهالی مشغول زندگی عادی خود هستند. طوفان بزرگی سبب می‌شود تا مردم برای خرید به فروشگاه شهر هجوم بیاورند. اما با ورود مهی غلیظ امکان خروج از فروشگاه از بین می‌رود؛ چرا که هر کس پای خود را درون آن مه بگذارد به طرز دل‌خراشی خواهد مرد. همین باعث می شود تا مردم درون فروشگاه گیر کنند و نتوانند از آن جا خارج شوند …»

۹. طالع نحس (The Omen)

کارگردان: ریچارد دانر

بازیگران: گری‌گوری پک، لی رمیک

محصول: ۱۹۷۶، آمریکا و انگلستان

امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰

امتیاز در سایت راتن تومیتوز: ۸۶٪

ریچارد دانر را بیشتر به خاطر مجموعه فیلم‌های سوپرمن و اسلحه‌ی مرگبار (lethal weapon) می‌شناسیم. اما او مهم‌ترین فیلم زندگی خود را در ژانر وحشنت ساخته است. آن هم با حضور بازیگر بزرگی به نام گری‌گوری پک در نقش اصلی که بدون هیچ چون و چرایی برگ برنده‌ی اصلی فیلم به حساب می‌آید.

طالع نحس هم مانند جن‌گیر غمخوار دنیایی است که در آن ارزش‌های قدیمی از دست رفته و آدمی در قصری شیشه‌ای که هر لحظه ممکن است بشکند و فرو بریزد زندگی می‌کند. فیلم را باید بلافصل نتیجه‌ی سیاست‌های خارجی آمریکا به ویژه در عصر ریچارد نیکسون دانست. جهانی که در آن سیاست‌مدار آمریکایی هر چند هم که تلاش برای حفظ آرمان‌هایش بکند، توسط نیرویی شیطانی که کنترلی بر آن ندارد تهدید می‌شود و راه به بیراهه می‌برد.

از سمت دیگر طالع نحس را می‌توان ادامه‌ی فیلم بچه‌ی رزماری رومن پولانسکی دانست. اگر در آن فیلم با تولد دجال اثر پایان می‌پذیرد در این یکی قرار است سبوعیت او را پس از آن تولد شوم ببینیم. او توسط پیروان شیطان‌ صفتش به مردی از اهل سیاست سپرده می‌شود تا از همان ابتدا بساط فروپاشی زندگی انسانی در آینده را فراهم کند و مرد داستان را وادارد تا بدون درک موقعیتی که در آن گرفتار آمده دروغ بگوید. دروغ او سبب می‌شود تا عقوبت اعمالش خیلی زود یقه‌ی خود و خانوداه‌اش را بگیرد و رها نکند.

در چنین شرایطی آنچه که فیلم را وارد حلقه‌ای از قضاوت‌های اخلاقی توسط تماشاگر می‌کند، معصویت آن کودک شیطانی است. او هیچ اراده‌ای بر اعمال خود ندارد و از طرف نیرویی برتر هدایت می‌شود. در واقع او حتی از ماهیت اعمال خود آگاه نیست چرا که هنوز کودکی معصوم است که توان تصمیم گیری ندارد. برای او نقشه‌هایی در آینده ریخته‌اند بدون آنکه خودش در انتخاب آن‌ها تأثیری داشته باشد. از این بابت مخاطب نمی‌داند چه حسی نسبت به او داشته باشد. از سویی می‌داند که او فرزند شیطان است و نتیجه‌ی حضور او بر زمین انسانی چیزی جز ویرانی مرگ نیست و از سویی دیگر دلش به حال معصومیت او می‌سوزد. همچون مرد سیاست‌مدار  که نمی‌داند با او چه کند. البته این احساس به انتخاب درست بازیگر نقش کودک با آن چشمان براقش که توأمان هم شیطنت در آن وجود دارد و هم معصومیت بازمی‌گردد.

دیگر نقطه قوت فیلم فضاسازی مناسب و همچنین نحوه‌ی اطلاعا‌ت‌دهی توسط سازندگان است که به ما را قدم به قدم با شخصیت اصلی پیش می‌برد. به همین دلیل است که حضور بازیگری مانند گری‌گوری پک برای فیلم مثل یک موهبت است. چون به دلیل برخورداری از یک کاریزمای درست و حسابی، هم برایش نگران می‌شویم و هم باور داریم که می‌تواند از پس مشکلات برآید.

مهیب بودن پایان فیلم از همین‌جا نشأت می‌گیرد. آن پلان پایانی هر امیدی را به یأس تبدیل می‌کند. حضور کودک در آخرین جایی که آدمی تصور می‌کند، باعث می‌شود که در پایان خوشحال باشیم که هر آنچه که دیده‌ایم فقط یک فیلم بوده است.

مرض دنباله‌ سازی‌های ضعیف برای فیلم‌های موفق به جان این یکی هم افتاد و هالیوود در ادامه چنان داستان را لوث و بی‌مزه کرد که احتمالا فقط بخواهید همین یکی را ببینید. اما اگر دوست دارید دست به تحقیقی بزنید که چگونه ظرفیت‌های یک جهان داستانی موفق، مورد سواستفاده‌ی زر و پول قرار می‌گیرد، دنباله‌های طالع نحس نمونه‌ی خوبی برای مطالعه است.

«یک سیاست‌مدار آمریکایی فرزند خود را در شهر رم ایتالیا به محض تولد از دست می‌دهد. کشیش‌های بیمارستان بعد از شنیدن روایت او مبنی بر به هم ریختن اعصاب همسرش پس از شنیدن مرگ فرزند، به او پیشنهاد می‌کنند تا کودکی را که همان لحظه در بیمارستان متولد شده و مادرش بر اثر زایمان از دنیا رفته و کس دیگری را ندارد، به فرزندخواندگی بگیرد و به همسر خود هیچ نگوید. او پس از موافقت به عنوان سفیر آمریکا در انگلستان انتخاب می‌شود و تصور می‌کند که به زودی رییس جمهور هم خواهد شد. اما حضور او در انگلستان با اتفاقات ناگواری همراه می‌شود که …»

۱۰. مرده‌ی شرور (The Evil Dead)

کارگردان: سام ریمی

بازیگران: بروس کمپل، لوسی لالس

محصول: ۱۹۸۱، آمریکا

امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰

امتیاز در سایت راتن تومیتوز: ۹۵٪

سام ریمی دیگر متخصص سینمای وحشت در فهرست کارگردانان این لیست است. نگارنده با فیلم‌های او خاطرات بسیاری دارد و همین سبب می‌شود که مرور آثارش جذاب و هیجان‌انگیز باشد. به لحاط تعداد صحنه‌های وحشت‌آور هیچ فیلم فهرست به گرد پای این یکی نمی‌رسد. آنچه که مرده‌ی شرور را صاحب چنین جایگاهی می‌کند، برخورداری از این تعداد بالای صحنه‌های دل‌خراش است بدون آنکه تأثیر خود را بر مخاطب از دست بدهد. چرا که آدمی در برابر هر چیزی بعد از تماشای دفعات مکرر، پس زده می‌شود و به جای ترس از سکانس‌های پیاپی وحشت، مقابل آن‌ها واکسینه می‌شود.

دلیل چنین دستاوردی توسط سام ریکی، حضور سایه‌‌ی سینگین یک تعلق فزاینده در لابلای فیلم است. از سمت دیگر کارگردان فضای فیلم را به گونه‌ای چیده که در هر گوشه‌ی آن خطر وجود هیولایی کشنده وجود داشته باشد. دیگر موضوعی که به چنین حسی در فیلم کمک می‌کند، قرار دادن این احساس شجاعت در وجود شخصیت اصلی پس از روبه‌رو شدن با خطرات بسیار است. به عبارت دیگر آنچه که برای تماشاگر ممکن است به وقوع بپیوندد و تجربه‌ی تماشای فیلم را خراب کند و بعد از دیدن نماهای ترسناک، دیگر حسی به آن‌ها نداشته باشد در قهرمان فیلم به وجود می‌آید. او از جایی به بعد تصمیم می‌گیرد به جای فرار از خود دفاع کند و شیطان مجسم فیلم را به مبارزه می‌طلبد.

سام ریمی بعد از ساختن مرده‌ی شرور، دو دنباله بر آن ساخت که باعث شد شخصیت اصلی آن به فرهنگ عامه وارد شود و حتی بازی‌های کامپیوتری بر اساس آن ساخته شود. چنین موفقیتی از همان خرق عادت او از وارد کردن خوی شجاعت در رگ و پی قهرمانش ناشی می‌شود. حتی امروزه نیز سریالی به نام اش علیه مرده شرور (ash vs evil dead) در حال ساخته شدن است که به دلیل همین موفقیت و اقبال عامه از قهرمان فیلم سام ریمی است. در واقع امروزه می‌توان مرده‌ شرور را فیلمی کالت با تمام مختصاتش نامید.

جنبه‌ی دیگری در فیلم وجود دارد که شاید در نگاه اول به نظر بعید برسد؛ آن هم حضور یک نوع کمدی دیوانه‌وار است که به سنت ساخت بی مووی‌ها (b movies) و زی مووی‌ها (z movies) بازمی‌گردد. در این چنین فیلم‌هایی عشق فیلم‌سازان به سینما و ساختن فیلم تبدیل به جنونی می‌شود که با ناشی‌گری‌های آن‌ها در هم می‌آمیزد و تبدیل به کمدی‌های ناخواسته، از نوع دیوانه‌وارش می‌شود. اما سام ریمی از این سنت به شکلی آگاهانه استفاده می‌کند و سر و شکل فیلمش را با اغراق‌های همیشگی آن گونه فیلم‌ها پر می‌کند. اگر تاکنون چنین فیلمی ندیده‌اید که احساسات متناقض و غریبی در شما بیدار کند تماشای آن را از دست ندهید. ضمن اینکه موفقیت این فیلم سبب شد تا داستانی در سینمای وحشت دوباره پا بگدرد که امروز در سرتاسر دنیا طرفداران بسیاری دارد: سفر عده‌ای جوان و نوجوان به دور از چشم اجتماع برای گذراندن تعطیلات و مواجهه با موجودی که یکی یکی از آن‌ها قربانی می‌گیرد.

مرده‌ی شرور در ایران با نام کلبه‌ی وحشت هم شناخته می‌شود.

«چند جوان برای گذراندن یک تعطیلات به کلبه ای در وسط جنگل سفر می‌کنند. آن‌ها بعد از اقامت به زیرزمین می‌روند و با نوار و کتابی روبه‌رو می‌شوند. پخش کردن نوار باعث می‌شود روحی شیطانی از خواب بیدار شود و در وجود تک تک آن‌ها حلول کند …»

۱۱. حس ششم (The Sixth Sense)

کارگردان: ام. نایت شیامالان

بازیگران: بروس ویلیس، هالی جوئل آزمنت، تونی کولت

محصول: ۱۹۹۹، آمریکا

امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰

امتیاز در سایت راتن تومیتوز: ۸۶٪

ام نایت شیامالان را بیشتر با فیلم‌های رازآلود و پر آب و تابش می‌شناسیم. او در دهه‌ي ۱۹۹۰ میلادی و اوایل قرن حاضر فیلم‌ساز معتبری در عرصه‌ی بین‌المللی بود که اخبار ساخت هر فیلمش با کنجکاوی سینماروها دنبال می‌شد و اکران آن تبدیل به پدیده‌ای سینمایی می‌گشت. متأسفانه اکنون بیش از یک دهه است که این کارگردان صاحب سبک با ساختن فیلم‌های ضعیف و گاهی بی سر و ته، پایین‌تر از حد انتظار ظاهر شده و دیگر کسی برای فیلم‌هایش سر و دست نمی‌شکند. حس ششم بهترین فیلم شیامالان و اوج کارنامه‌ی فیلم‌سازی او به حساب می‌آید.

کسی تصور نمی‌کرد که یک فیلم ۴۰ میلیون دلاری ترسناک بتواند گیشه‌های را فتح کند و در پایان سال در شش رشته‌ی اسکار ازجمله بهترین فیلم سال نامزد کسب جایزه شود. ایده‌ی فیلم ایده‌ی معرکه‌ای است: بسیاری از ما در دوران کودکی تصور می‌کردیم که شاهد موجودات وحشتناک و ارواح بوده‌ایم و بزرگترها به ما نهیب می‌زدند که چنین چیزی وجود ندارد. حال اگر چنین نباشد و واقعا فقط ما توانسته باشیم شاهد حضور ارواح باشیم و دیگران از این امکان بی‌بهره باشند چه؟ فیلم چنین ایده‌ی معرکه‌ای دارد اما به جای آنکه فضای فیلم را پر از موجودات عجیب و غریب کند و راز و رمزهای خود را حول از بین بردن آن‌ها پایه‌ریزی کند، فرصتی فراهم میآورد که به درون آشفته‌ی شخصیت اصلی خود نفوذ کند و روابط پیچیده‌ی انسانی را بکاود.

در چنین بستری فضای فیلم بیش از آنکه ترسناک باشد،‌ آکنده از غمی فزاینده است که حادثه‌ی تراژیک ابتدایی فیلم به وجود آورده است. همین موضوع سبب همراهی ما با شخصیت اصلی می‌شود و در نتیجه کشف راز وجودی آن کودک خارق‌العاده برای مخاطب هم به اندازه‌ی روانشناس اهمیت پیدا می‌کند. بروس ویلیس در قامت دکتری غمگین بر خلاف انتظار اولیه خوش می‌نشیند و کاریزما و حسن حضور او مقابل دوربین، تبدیل به دیگر عاملی می‌شود که ما را به دنبال کردن قهرمان فیلم وامی‌دارد.

حس ششم عمیقا به دنبال آن است تا به کشف این موضوع بپردازد که عدم ارتباط صحیح و پنهان نگه داشتن رازهای مختلف از یکدیگر و عدم صداقت چه آسیبی به روح و روان آدمی می‌زند. در چنین بستری فیلم همراه با قرار دادن معماهای مختلف پیش پای تماشاگر اثر به نقطه‌ای می‌رسد که با یک چرخش ناگهانی تمام انتظارات قبل را از بین می‌برد. در واقع حس ششم از آن دسته از فیلم‌ها است که مخاطب مدام در حال حدس زدن پایان آن است اما موفق به چنین کاری نمی‌شود و رو دستی حسابی هم از فیلم‌ساز می‌خورد.

نقطه‌ی قوت دیگر فیلم به پرداخت خوب شخصیت کودک در فیلم بازمی‌گردد. او از چنان توانایی ویرا?