به گزارش موبوایران، پاییز، فصلی که جان کیتس شاعر آن را «فصل مه و میوههای دلانگیز» خطاب میکرد، همیشه موهبتی برای فیلمسازان بوده است، مخصوصا بعد از ورود رنگ به دنیای سینما، ارادت فیلمسازان به این فصل بیشتر هم شد. فیلمهای سیاه و سفید هم به پاییز زیاد رجوع میکردند، ولی فیلم ساختن دربارهی پاییز چه فایدهای دارد وقتی نتوانی آن طیف رنگی قرمز و نارنجی و قهوهای برگهای پاییزی را نشان دهی؟
فیلمهای تابستانی روی فرصت جوانی و خوشیهای این فصل تمرکز میکنند، ولی در فصل پاییز است که کمکم شاهد بروز تغییرات بعد از بلوغ میشویم. در پاییز شاید برای یک لحظه خیرهکننده همهجا را غرق در رنگهایی زیبا ببینیم، ولی بعد از آن باید با ریزش برگها، تاریک شدن هوا و اندوه همراه با این فصل سر کنیم که ما را برای ورود به سرازیزی زمستان آماده میکند.
پاییز در سینما حالتهای مختلفی به خود میگیرد، شامل عشاقی میشود که در پارک برگها را زیر پای خود له میکنند («وقتی هری سالی را دید…» – ۱۹۸۹، «پاییز در نیویورک» – ۲۰۰۰)، یا احساسات سرکوب شدهای که در شهری کوچک سر برمیآورند و آلوین استریت را مجبور میکنند که با تراکتورش کلی از زمینهای کشاورزی آمریکا را در فصل درو طی کند («داستان استریت» – ۱۹۹۹). پاییز همچنین شامل فیلمهای ترسناک هالووینی و کمدیهای گرم روز شکرگزاری هم میشود.
دربارهی فصل درو فیلم زیاد داریم، از «دختر شهری» (فریدریش ویلهلم مورنائو – ۱۹۲۹) و «زمین» (الکساندرو داوژنکو – ۱۹۳۰) گرفته تا «روزهای بهشت» (ترنس مالیک – ۱۹۷۸) و «تس» (رومن پولانسکی – ۱۹۷۹). در پاییز همچنین کلی درام رابطه محور از اینگمار برگمان و وودی آلن داریم که تلاش میکنند فضای غمزده این فصل را به تصویر بکشند. نیویورک وودی آلن معمولا یک نیویورک پاییزی است، مثل نیویورک فیلم «هانا و خواهرانش» (۱۹۸۶)، «سپتامبر» (۱۹۸۷) و «زنی دیگر» (۱۹۸۸) که بخشی از حلقهی کوچک فیلمهای پاییزی او در اواخر دههی ۱۹۸۰ هستند.
ما هم در این مطلب میخواهیم به معرفی ۱۰ فیلم پاییزی برتر تاریخ سینما بپردازیم. ۱۰ فیلم خیلی کم است و باید گزینههای زیادی را حذف کرد، ولی باز هم با این فهرست میتوانید درخشانترین لحظههای پاییز در دنیای سینما را تجربه کنید.
۱۰. بیگانه (The Stranger)
کارگردان: اورسن ولز
فیلمنامهنویس: آنتونی ویلر، ویکتور ترایوس، جان هیوستون
بازیگران: لرتا یونگ، ادوارد جی. رابینسون، اورسن ولز، ریچارد لونگ
سال: ۱۹۴۶
در جایی از فیلم، آقای پاتر مغازهدار (بیلی هاوس) که میخواهد کمی وقت بکشد و سر صحبت را با آقای ویلسون کارآگاه (ادوارد جی. رابینسون) باز کند، میگوید: «این روزها هوا زودتر تاریک میشود.» و در فیلم در شهر کوچک هارپر میتوان دید که برگهای پاییزی در حال افتادن هستند و شاخههای برهنه آمادهی زمستان پیش رو میشوند.
داروخانهی پاتر یکی از مهمترین مراکز این شهر کوچک معمولی است و از نظر میزان رفت و آمد مردم در آن، تنها کلیسا و مدرسه رقبایش هستند. ولی در این میان پای یک غریبه به شهر باز میشود، فرانز کیندلر (اورسن ولز) یک افسر عالی رتبه و نفرتانگیز نازی که خود را معلم مدرسه جا زده و وارد این شهر شده، و منتظر ظهور رایش چهارم است.
«بیگانه»، سومین فیلم کارنامهی ولز که بعد از «همشهری کین» و «امبرسونهای باشکوه» ساخته شد، خیلی خوب نشان داد که او در ساخت یک تریلر سرراست هم مهارت دارد، اما او پشت دوربین همین تریلر ساده هم استعداد و هنر خود را خیلی خوب به تصویر کشید. فیلم مفهوم آمریکا به مثابهی یک خانه را خیلی خوب به تصویر میکشد و از این نظر، همسنگ فیلمهای مطرحی چون «سایهی یک شک» (آلفرد هیچکاک – ۱۹۴۳) و «زندگی شگفتانگیزی است» (فرانک کاپرا – ۱۹۴۶) قرار میگیرد. وجه تمایزش این است که برداشتی وحشتناک از اردوگاههای کار اجباری نازی را به نمایش میگذارد.
۹. هرچه خدا میخواهد (All That Heaven Allows)
کارگردان: داگلاس سیرک
فیلمنامهنویس: پگ فنویک
بازیگران: جین وایمن، گلوریا تالبوت، راک هادسن
سال: ۱۹۵۵
در این فیلم هم دوباره در ایالت کنتیکت هستیم، ولی اینبار نیروهای بدطینتی که قهرمان با آنها دستوپنجه نرم میکند، منشا داخلی دارند. ملودرام غمانگیز داگلاس سیرک، جین وایمن را در نقش یک بیوهی طبقهی متوسط به نام کری اسکات به تصویر میکشد که با باغبان زمختش (راک هادسن) وارد یک رابطهی عاشقانه میشود. همین باعث پخش شدن کلی شایعهی خجالت آور در آن منطقه میشود. در جایی فیلم دختر اسکات از این رسم مصریان باستان صحبت میکند که بیوهزنان را همراه با شوهران مردهی خود در قبر میگذاشتند. او بعدا متوجه میشود که مخالفت شدید خودش و برادرش با رابطهی تازهی مادرشان، چیزی کم از این حرکت مصریان باستان ندارد. آنها تنها به خودشان فکر میکنند و ترجیح میدهند مادرشان همین خانوادهی خودشان را حفظ کند و به میراث به جا مانده از ازدواج محترم پیشینش راضی باشد. آنها برای سر بهراه کردن مادر، به عنوان هدیهی کریسمس یک تلویزیون برایش میخرند. «فقط کافی است آن پیچ را بچرخانی، بعد از آن دیگر از تنهایی درمیآیی. چارهی کار روی صفحه است.»
ولی قبل از این که اسیر این همپوشانی ناجور بین کریسمس و همرنگی اسکات با جماعت شویم، سیرک یکی از درخشانترین پاییزهای دنیای سینما را به تصویر میکشد. خیابانهای عریض و باغهای بزرگ شهر خیالی فیلم را ردیف درختانی میپوشاند که همه به رنگ قهوهای و نارنجی درآمدهاند. چه صحنهای زیباتر از این؟
۸. دردسر هری (The Trouble with Harry)
کارگردان: آلفرد هیچکاک
فیلمنامهنویس: جان مایکل هیز
بازیگران: ادموند گون، جان فورسایت، شرلی مکلین، میلدرد نتویک
سال: ۱۹۵۵
سومین فیلم فهرست ما هم داستانش در نیوانگلند میگذرد (نیوانلگند منطقهای در شمال شرق آمریکا است که شامل شش ایالت رود آیلند، کنتیکت، ورمانت، ماساچوست، مین و نیوهمپشایر میشود). به نظر میرسد باید قبول کنیم که در دنیای سینما، نیوانگلند بهترین پاییز را در خود دارد. سخت میشود آلفرد هیچکاک را کارگردانی در نظر گرفت که خیلی در قید مناظر زیبا باشد، ولی او هم وقتی همراه با عوامل و بازیگران فیلم «دردسر هری» به ایالت ورمانت رفت، مسحور طبیعت رنگارنگ آن منطقه شد، طبیعتی که هرسال کلی گردشگر را از سراسر جهان جذب خود میکند.
فیلم یک کمدی ترسناک است دربارهی جسد شخصی به نام هری که از پنهان ماندن و دفن شدن خودداری میکند. از نظر ترسیم یک شهر کوچک آمریکایی تمیز و شیک، فیلم ما را به یاد «سایهی یک شک»، دیگر فیلم هیچکاک میاندازد. در شهر هایواتر ایالت ورمانت، تراژدی مرگ هری وقتی به یک کمدی فارس تبدیل میشود که شهروندان این شهر تلاش میکنند جسد را از دید بقیه پنهان کنند. وایلز شکارچی (ادموند گون)، جنیفر راجرز (شرلی مکلین) و خانم گریولی (میلدرد نتویک) از جمله آدمهای مهم شهر هستند که با این جسد مواجه میشوند، همهشان هم فکر میکنند که خودشان مسئول مرگ هری هستند.
طنز فیلم سیاه است، ولی وقتی در مقابل زیبایی زودگذر درختان برهنهی فصل پاییز قرار میگیرد، به یک ترکیب جالب و فراموش نشدنی میرسد. شاید بتوان گفت زیبایی فیلم بیش از حد زودگذر است. چون هیچکاک و عواملش کمی دیر به ورمانت رسیدند و نتوانستند پاییزش را در نقطهی اوجش به تصویر بکشند، به همین دلیل مجبور شدند با چسبهای برگهای ریخته شده را به درختان بچسبانند!
۷. بعدازظهر پاییزی (An Autumn Afternoon)
کارگردان: یاسوجیرو ازو
فیلمنامهنویس: کوگو نودا، یاسوجیرو ازو
بازیگران: چیشو ریو، ماریکو اوکادا، دایسوکه کاتو، ایجیرو تونو
سال: ۱۹۶۲
بهتر است از نیوانگلند به سراغ توکیو برویم، توکیوی دورهی رونق صنعتی بعد از جنگ جهانی دوم. و به سراغ کارگردانی برویم که میتوان او را شاعر فصلها خطاب کرد: یاسوجیرو ازو. همچون «آخر پاییز» که ازو در۱۹۶۰ ساخت، «بعدازظهر پاییزی» هم برداشتی تازه از «اواخر بهار»، فیلم سال ۱۹۴۹ اوست. «اواخر بهار» داستان بیوه مردی (چیشو ریو) است که دختر فداکارش نوریکو (ستسوکو هارا) را تشویق به ازدواج میکند، با وجود اینکه میداند ازدواج نوریکو مساوی است با تنهایی او تا پایان عمرش.
«بعدازظهر پاییزی» بیشتر یک فیلم داخلی است. داستان آن در خانهها، ادارهها و میخانههایی میگذرد که هرکس چند فیلم از آثار ازو را دیده باشد، با آنها آشنایی کامل دارد. این بار حتی نماهای بالشی ازو (به میاننماهایی گفته میشود که ازو در هنگام تدوین مورد استفاده قرار میداد، این میاننماها معمولا نماهای بدون شخصیتی از اتاقهای خالی، مناظر طبیعی و … بودند) به جای مناظر و چشماندازهای طبیعی، نماهایی از کارخانهها را در برمیگیرد و خبر از ورود خزندهی صنعت به تاروپود یک ملت میدهد. ولی از همان صحنههای ابتدایی که شامل نماهایی از درختان عریان است، تا آن قالب رنگی مایل به قهوهای ادامهی فیلم، در لحظه لحظهاش میتوان نوعی پایان پاییزی تلخ را حس کرد، بعدا معلوم شد که «بعدازظهر پاییزی» متاسفانه آخرین فیلم ازو، و بانگ خداحافظیاش بود.
۶. سونات پاییزی (Autumn Sonata)
کارگردان: اینگمار برگمان
فیلمنامهنویس: اینگمار برگمان
بازیگران: اینگرید برگمان، لیو اولمان، ارلاند یوسفسن، گونار بیورنستراند
سال: ۱۹۷۸
در سال ۱۹۷۰، باب رافلسون کارگردان با الهام از سینمای برگمان یک درام روانشناختی غربی به نام «پنج قطعهی آسان» ساخت. فیلم رافلسون داستان شخصیتی با بازی جک نیکلسون است که به دیدار پدر مریض احوال خود میرود، پدری که سبک زندگی بورژوازیاش باعث شده به خانوادهاش پشت کند.
آیا میتوان گفت که «سونات پاییزی»، فیلم محصول سال ۱۹۷۸ برگمان هم به نوعی ادای این کارگردان مولف سوئدی به باب رافلسون بود؟ هردو فیلم درباره یک پسر/دختر بیگانه هستند که مجبورند دوباره با پدر/مادر از خود راضی خود دیدار کنند، هردو در خانهای پرت در کنار دریا میگذرند، و هردو صحنههای کلیدی دارند که کاری از شوپن با پیانو پخش میشود و هر نت آن احساس بین شنونده و نوازنده را بیش از قبل در هم ادغام میکند.
در «سونات پاییزی»، شنوندهی این قطعه شارلوت آندرگاست (اینگرید برگمان) است، نوازندهی مشهور پیانو که با صبوری کنار دختر خود اوا (لیو اولمان) مینشیند و اجرای او از کار شوپن را میشنود، ابتدا با ملایمت تحسینش میکند، سپس به او یاد میدهد که بهتر بود چطور آن را بنوازد. رابطهی بین آنها همیشه اینگونه بوده است. مادر نوازنده غرق در استعداد و شهرت بوده است، دختر ترسویش هیچوقت به اندازهی او خوب و جذاب نبوده است.
«سونات پاییزی» از آخرین فیلمهای کارنامهی هردو برگمان (اینگمار و اینگرید) است. ولی هیچ نشانی از استعدادی خاموش شده در آن دیده نمیشود. نگذارید فضای ساحلی آرامشبخش فیلم و طیفهای رنگی پاییزی آن فریبتان بدهد. «سونات پاییزی» یک فیلم کوبنده دربارهی بیتوجهی والدین است که باعث خسارتهای جانبی زیادی شده است.
۵. هالووین (Halloween)
کارگردان: جان کارپنتر
فیلمنامهنویس: جان کارپنتر، دبرا هیل
بازیگران: دونالد پلیسنس، جیمی لی کرتیس، پاملا جین سولز، نانسی کیز
سال: ۱۹۷۸
الان دیگر خیلی کیشهای شده است که یک فیلم اسلشر (زیرگونهای از فیلمهای ترسناک که در آن، یک قاتل روانی قربانیانی را به قتل میرساند، معمولا با خونریزی و کشتار زیادی همراه است) را با محوریت جشن هالووین بسازی، مقصر اصلیاش هم همین جناب جان کارپنتر است. به جز چند استثناء (مثل «آرسنیک و تور کهنه» از فرانک کاپرا – ۱۹۴۴، و چند صحنهی فراموش نشدنی هالووین از فیلم «مرا در سنتلوئیس ملاقات کن» از وینست مینلی – ۱۹۴۴)، به شکل غافلگیر کنندهای دنیای سینما کاری با این جشن سنتی ترسناک نداشت، تا اینکه جان کارپنتر یک قاتل روانی نقابپوش به نام مایکل مایرز را به دنیای سینما معرفی کرد، کسی که در دوران کودکی قتلی به راه انداخته و حال بعد از سالها، از زندان میگریزد تا دوباره قتلهایش را آغاز کند.
فرمول اسلشری که کارپنتر بنا نهاد فوقالعاده تاثیرگذار بود و باعث شد تا چند دهه بعد کلی فیلم ترسناک با هزینههای مختلف ساخته شود، تعداد این فیلمها به حدی زیاد بود که حتی یک مجموعه فیلم به نام «فیلم ترسناک» با هدف هجو این سینما ساخته شد. ولی هنوز هم اگر فیلم ۱۹۷۸ کارپنتر را تماشا کنید، میتوانید همان ترس و وحشت تماشاگران آن زمان را تجربه کنید. نماهای نقطهنظری که پنهانی از پشت شاخ و برگها گرفته شده است، آن عنوانبندی ابتدایی با آن موسیقی هراسناک خود کارپنتر، آن لحظهی دلچسب که دکترِ دونالد به تیمارستان میرسد و متوجه میشود بیماران اطراف ماشینش پرسه میزنند، فیلم هنوز هم پر از صحنههای خاطرهانگیز است. خیلیها هم ترجیح میدهیم شبهای خود را زیر پتو با یک فیلم ترسناک سپری کنیم، «هالووین» جان کارپنتر هنوز جواب میدهد.
۴. داستان پاییز (Autumn Tale)
کارگردان: اریک رومر
فیلمنامهنویس: اریک رومر
بازیگران: بئاتریس رومان، ماری ریورا، آلن لیبولت
سال: ۱۹۹۸
تا پیش از فیلم «راههای فرعی» (الکساندر پین – ۲۰۰۴)، منتقدان هروقت میخواستند دربارهی باده و میگساری صحبت کنند، به این درام عاشقانهی پرشور اریک رومر رجوع میکردند، فیلمی که آخرین اثر از چهارگانهی رومر دربارهی فصلها است.
ماجراهای فیلم اطراف تاکستانی در منطقهی رون میگذرد، داستان یک شرابساز میانسال به نام ماگالی (بئاتریس رومان) که به اصرار یکی از دوستانش میپذیرد که یک آگهی دوستیابی در یکی از روزنامههای محلی منتشر کند. امیدش این است که مرد رویاهایش را پیدا کند، دیگر دارد پیر میشود و به واسطهی شغل پرزحمتش هم کلا از دنیا و جامعه جدا افتاده است. ولی همچون دیگر آثار رومر، اینجا هم چنین استدلال و عقلانیتی در بوتهی آزمایش زنجیرهای از اتفاقات مختلف قرار میگیرد و دستگاه عریض و طویل سرنوشت به آرامی مسیر خود را پیش میبرد.
رومر بیشتر یک فیلمساز تابستانباز بود («پائولین در ساحل» – ۱۹۸۳، «پرتو سبز» – ۱۹۸۶)، اما در «داستان پاییز» خیلی خوب موفق میشود زیبایی مناطق تاکستانی فرانسه در فصل برداشت محصول، روزهای پاییزی و نور طلایی خورشید کمرمق را به تصویر بکشد. استیون هولدن، در نقدی که در نیویورک تایمز برای این فیلم نوشت، میگوید: «فیلم فضای احساسی فوقالعادهای دارد، آواز پرندگان، باد و نور و سایهای که زینتبخش این فصل هستند و زمانی از روز که جزئیات خارقالعادهای دارد. تمام اینها باعث میشوند که شما غرق در دشتهای مورد نظر ماگالی شوید.»
۳. راشمور (Rushmore)
کارگردان: وس اندرسون
فیلمنامهنویس: وس اندرسون
بازیگران: بیل مری، جیسون شوارتزمن، اولیویا ویلیامز، سیمور کاسل، رایان کاکس، میسون گمبل
سال: ۱۹۹۸
فصل درو و هالووین و رنگهای مختلف، اما بیایید فراموش نکنیم که پاییز علاوه بر اینها، فصل رفتن به مدرسه هم هست، آن هم بعد از تعطیلات تابستانی طولانی که پر از هیجان و تجربههای مختلف بوده است. مدرسه برای مکس فیشر (جیسون شوارتزمن)، دانشآموز معروف دبیرستان راشمور، چیزی به جز هیجان ندارد. او که همیشه عاشق حل معادلههای ریاضی سنگین و پیچیده است، هاروارد را به عنوان دانشگاه رزرو خود در نظر دارد، در همهی کلاسهای فوقبرنامه شرکت میکند و تمام زندگیاش در مدرسه خلاصه میشود. در جایی از فیلم هرمان بلوم (بیل مری)، دوست میلیاردر مکس که مبهوت مهارتهای اجتماعیش شده، از او میپرسد: «رازت چیست، مکس؟» مکس در پاسخ میگوید: «به نظرم فقط باید دنبال چیزی بروی که دوست داری. و بقیهی زندگیات هم همین کار را بکنی. برای من، این کار رفتن به راشمور است.»
کل داستان فیلم در فصل پاییز میگذرد و گذر زمان را با کارتهای هر ماه میبینیم. «راشمور» را میتوان یکی از فیلمهای موفق، عجیب و دوستداشتنی وس اندرسون در نظر گرفت.
۲. دور از بهشت (Far from Heaven)
کارگردان: تاد هینز
فیلمنامهنویس: تاد هینز
بازیگران: جولیان مور، دنیس کواید، دنیس هیزبرت، پاتریشیا کلارکسون
سال: ۲۰۰۲
پاییز در هیچ فیلمی به اندازهی «دور از بهشت»، فیلم محصول ۲۰۰۲ تاد هینز، دوست داشتنی نبوده است. فیلم که ادای دینی به ملودرامهای دههی ۱۹۵۰ داگلاس سیرک است، خیلی خوب موفق میشود پالت رنگی را ارائه بدهد که در «هرچه خدا بخواهد» و دیگر آثار آن زمان سیرک میدیدیم. در «دور از بهشت» دوباره به حاشیههای شهری کنتیکت برمیگردیم، به سال ۱۹۵۷، کتی ویتاکر (جولیان مور) خانهدار و دیگر دوستان خانهدارش دارند با لباسهایی قرمز و سبز و قهوهای، خود را برای فصل پاییز آماده میکنند. چه راهی بهتر از این برای ستایش شکوه فصل برگریزان طبیعت؟
ولی حواستان باشد که خیلی غرق در آن زیبایی نشوید. همچون سیرک، تاد هینز هم با کمی زحمت، تلاش میکند این کمال به ظاهر بینقص را کنار بزند و ریا و استانداردهای دوگانهی آن دوره را به نمایش بگذارد. بخشهای زیادی از پیرنگ فیلم وام گرفته از «هرچه خدا بخواهد» و «تقلید زندگی» (۱۹۵۹)، دیگر فیلم کلاسیک سیرک هستند. بعد از اینکه معلوم میشود همسر کتی (دنیس کواید) همجنسگرا است و کتی به باغبان سیاهپوستشان (دنیز هیزبرت) پناه میبرد و با او وارد رابطهی عاشقانه میشود، تعصبها سر برمیآورند و جایگاه مهم کتی در جامعهی اطرافش زیر سوال میرود.
۱. هلن (Helen)
کارگردان: جو لاولر، کریستین مالوی
فیلمنامهنویس: جو لاولر، کریستین مالوی
بازیگران: آنی تاونزند، سندی مالیا، دنیس جابلینگ
سال: ۲۰۰۸
در یکی از صحنههای ابتدایی این درام معمایی، یک دختر نوجوان با کتی به رنگ زرد روشن در پارک در حال قدم زدن است. بقیهی مردم هم در میان برگهای پایییزی افتاده روی زمین، به راه خود ادامه میدهند. روند رویاگونهی این صحنهها ما را مجاب میکند که بیشتر توجه کنیم، با وجود اینکه اصلا هنوز نمیدانیم در این تصاویر دنبال چه میگردیم. کمی بعد، متوجه میشویم که دختری به نام جوی گم شده است، تلاش میکنیم چیزهایی که در این صحنهها دیدهایم را به یاد بیاوریم، مبادا این روز پاییزی آرام که در فیلم دیدیم سرنخی در خود داشته است.
کریستین مالوی و جو لاولر کارگردان، با نوعی ادای دین به «آگراندیسمان» میکلآنجلو آنتونیونی و معمای پارکش، نابودی جوی را به یک علامت سوال تبدیل میکنند (البته اگر فیلم کوتاه این دو نفر به نام «جوی» را ببینیم، میتوانیم به یک پاسخ احتمالی برسیم) و به جای آن روی هلن (آنی تاونزند در اولین فیلم خود) تمرکز میکنند، دختر یتیمی که پلیس هنگام تحقیقات خود از او میخواهد نقش جوی را بازی کند. هلن همان کت جوی را میپوشد، با همان پریشانی جوی با پدر و مادر طبقهی متوسطش غذا میخورد و با دوستپسر جوی صمیمی میشود. هلن خیلی راحت جا پای جوی میگذارد، چنان که گویی یک رویا است. مالوی و لاولر در اولین فیلم بلند خود که کار درخشانی هم هست، خیلی خوب با مفهوم سیال هویت بازی میکنند.
هر اتفاقی که در این پارک رخ داده است، درختان قرار نیست چیزی به ما بگویند. باد در شاخههای عریانشان میپچید و آنها در سکوت تنها نظاره میکنند.